الهه ی الهام
انجمن ادبی

 

« در بندر آبی چشمانت»

پیش تر از آقای احمد پوری، مترجم توانا، کتاب ناظم حکمت را با عنوان «تو را دوست دارم چون نان و نمک» و چند نمونه از سروده هایش را خدمتتان معرفی کرده ام. در بندر آبی چشمانت، گزینه ای از اشعار عاشقانه ی شاعر سوری« نزار قبّانی» است که خیلی به دل می نشیند. این کتاب را در سال 1377 نشر چشمه و در 3000 نسخه ی 101 صفحه ای چاپ و منتشر کرده است.

درباره ی نزار:

نزار در 21 مارس(اول فروردین) 1923م در خانه ای قدیمی در دمشق متولد شد. پدرش شغل شیرینی پزی داشت و نزار معتقد است که او از مردان زحمتکش بوده است.

در سال1944 اولین کتاب خود را با نام« زن سبزه به من گفت» با سرمایه ی خود در سیصد نسخه به چاپ رساند. در واقع از همان نخستین کتاب، سنّت شکنی خود را به نمایش گذاشت و آماده ی نبرد با مخالفان شد. همزمان با حمله ی سنت گرایان که او را متهم به فساد اخلاقی می کردند، استقبال چشمگیر جوانان و نوجویان از اشعار او باعث شد تا نزار بیشتر به سرودن ترغیب شود. علت اصلی مخالفت با نزار این بود که او به مقوله ی عشق پرداخته بود، آن هم از دیدگاهی کاملاً متفاوت.

نزار در بیست و دو سالگی وارد دنیای سیاست شد و به عنوان وابسته ی سفارت سوریه در قاهره تعیین شد.

دشمنان او به طور عمده دو گروه بودند. نخست سنت گرایان که طرح مسایل عاشقانه او را نوعی ستیزه با قراردادهای اخلاقی و سنتی جامعه ی عرب می دانستند و به او شاعر فضیحت لقب داده بودند و گروه دوم شاعران سیاسی بودند که اعتقاد داشتند شعر قبانی شعر شکم سیری است و از تب و تاب سیاسی دنیای عرب به دور است. اما نزار بی اعتنا به این انتقادات همچنان به کار خود ادامه می داد.

او از بی عدالتی ها رنج می برد و از تحقیر انسان ها درد می کشید. اشعار عاشقانه ی او در اوج خود متعهد است و اشعار سیاسی اش در نهایت، عاشقانه. زیرا شور و اشتیلق او برای بهروزی انسان و خشم و نفرت او از پدیدآورندگان تیره روزی، مایه اصلی این شعرهاست.

« زن» اصلی ترین موضوع اشعار عاشقانه نزار قبانی است. مخصوصاً شعر« دوازده گل سرخ بر موهای بلقیس الرادی» که برای همسر متوفایش سروده است، سرشار از مضامین عاشقانه ی یک مرد به یک زن است.

نزار در زمان حیاتش جوایز بسیاری از محافل ادبی دنیا دریافت کرد. کتاب هایش به زبانهای زیادی ترجمه و با شمارگان بالایی به فروش رفتند.

روزنامه های انگلیس در اول مه 1998 خبر مرگش را به تمام جهان اطلاع دادند. او جنجالی ترین و شجاع ترین شاعر شعر مدرن عرب است که لقب « عاشقانه سرای بی همتا» را از آنِ خود کرده است.

نمونه هایی از ترجمه ی اشعار نزار را در بخش ترجمه ی شعر بخوانید و لذت ببرید.

حسن سلمانی –فروردین 92

 

 

 

سه شنبه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

« فاصله ی زندگی»

ماهیان آذرخشی در شب تاریک دریا

و پرندگان، آذرخشی در شب تاریک جنگلند

*

استخوان های ما نیز

آذرخشی در تاریکی تن ما هستند

آه، جهان به تمامی شبی است

و زندگی آذرخشی در آن.

شاعر: اکتاویو پاز

مترجم: دکتر علی اکبر فرهنگی

 

 

شنبه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : حسن سلمانی

     « پریشهر»

«حسن بی رنگ» دو حالت بیشتر نداشت. یا سکوت می کرد، یا می خندید. وقتی می خندید، که می خندید؛ امّا وقتی سکوت می کرد،معلوم بود که در اعماق ذهنش چیزی را یا می سازد یا ویران می کند. ویرانی نه به آن معنی خرابکاری و اغتشاش. چیزی مثل شخم زدن زمین که مقدمه ی کشت و کار است؛ یا چیزی شبیه تخریب یک ساختمان کلنگی که به جایش بنایی زیبا می سازند. این عادت خنده و سکوت را از وقتی پیدا کرده بود که ضربه ای ناگهانی به سرش خورده بود و از گوش و بینی اش خون جاری شده بود.

     حسن بی تقصیر بود.نه با این طرفی ها بود، نه با آن طرفی ها. نه مرده باد می گفت، نه زنده باد. فقط داشت از خیابانی که سال های سال اسمش «آزادی» بود می رفت تا داروهایی را که از بازار سیاه «ناصر خسرو» تهیّه کرده بود، به مادر پیرش در بیمارستان برساند. خیلی هم حواسش بود که پایش به معرکه تسویه حساب خیابانی کشیده نشود.

 



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 13 ارديبهشت 1392برچسب:پریشهر,داستان,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 9:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

 به سلامتی اولین زنی که عاشقش شدم و به افتخار شاه بیت غزل عاشقانه ی زندگی ام؛

مادر!!!

ای مادر عزیز که جانم فدای تو 

قربان مهربانی و لطف و صفای تو

هرگز نشد محبت یاران و دوستان

همپایه ی محبت و مهر و وفای تو

مادرم، ای بوستان خوشرنگ و بوی آفرینش، دوستت دارم و دستت را می بوسم!

تقدیم به مادرم و همه ی مادران دنیا که اگر نبودند، نبودیم!

روز مادر گرامی باد!

حسن سلمانی

سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:مادر,عشق,عاشقانه,حسن سلمانی, :: 12:27 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«منتخبی از اشعر اکتاویو پاز»

من نمی توانم درباره ی اشعار شاعری که دارای چهره ای شاخص در ادبیات جهان است، اظهار نظر کنم؛ چون نتوانستم آن طور که باید و شاید با آن ارتباط برقرار کنم. این را هم می گذارم به پای کم سوادی و بی تجربگی خودم.

دلیل دیگر عدم برقراری ارتباط، شاید مربوط به ترجمه ی شعر باشد هرچند معتقدم آقای دکتر علی اکبر فرهنگی با استادی و اشراف کامل به این کار دست زده است. اما واقعیت این است که شعر را نمی شود ترجمه کرد.انتقال مفاهیم شاعرانه، با توجه به امکانات زبانی و فرهنگ و عرف و پیشینه های زبانی مثل تلمیحات و ارجاعات؛ از یک زبان به زبانی دیگر، کاری دشوار و پیچیده است، هرچند مترجم، استاد ترجمه باشد. ما فارسی زبان ها نمی توانیم تصور کنیم که غزل حافظ به همان شیرینی و زیبایی که در نزد ماست، ترجمه اش هم به همان اندازه برای سخن گویان به زبان های دیگر هم لذت بخش باشد.

به هر حال؛

« اکتاویو پاز» در سال 1914 همزمان با آغاز جنگ جهانی اول و در دوران پرآشوب و متشنج انقلاب خونین کشورش« مکزیک» متولد شد. پدرش وکیل دعاوی بود و وکالت « زاپاتا» رهبر انقلاب دهقانی مکزیک را در این عصربه عهده داشت.

پاز در سال 1937 به دعوت شاعر مبارز« پابلو نرودا» در کنگره ی نویسندگان آزادیخواه، شرکت نمود و خود را به عنوان شاعری جوان و روشنفکر کرد.

او شش سال سفیر مکزیک در هندوستان بود و به خاطر کشتار دانشجویان معترض و تظاهرکننده، توسط دولت مکزیک در سال1968 از مقام سفارت استعفا داد و بعد از آن به شعر و شاعری پرداخت.

در سال1990 جایزه ی نوبل ادبی را دریافت کرد.

یوسفعلی میرشکاک در مقدمه ی همین کتاب می نویسد:« من معتقدم ترجمه ی شعر از هر زبانی به زبانی، ویران کردن شعر است به ویژه شعر سورئالیست ها و مهمتر از همه شعر« پاز» که به گفته ی منتقدی، به ماه ماننده است . ترجمه ی شعر پاز، کشاندن ماه به عرصه ی روشنایی روز و کشتن جادوی لایزال شبانه ی آن است.

کتابی را که خدمتتان معرفی می کنم « منتخب اشعار اوکتاویو پاز» نام دارد که علی اکبر فرهنگی آن را ترجمه کرده و انتشارات برگ آن را در سال 1371 و در 5500 نسخه ی 142 صفحه ای چاپ و منتشر کرده است.

دوستان عزیزم، شما می توانید چند نمونه از سروده های اوکتاویو پاز را با ترجمه دکتر علی اکبر فرهنگی، در مجله ادبی « الهه ی الهام» بخوانید و در صورت امکان نظر بدهید.

بخشی از شعر« فواره» پاز:

«... هیچ کس نمی داند چرا،

چنین می نماید که هیچ کس نمی داند پایان در کجاست؛

ویران شده،

دیوار صخره ی زنده،

همه چیز زمین به عشق ختم شده است

چرا که عشق، همه ی حصارها را درهم می شکند

و از درخشندگی خا برمی خیزد،

از میان دست های لحظه ی اکنون...

... در مرکز میدان پانی شکسته ی شاعر

فواره ای است.

فواره برای همگان می خواند.

حسن سلمانی

28/1/92-چهاردانگه

سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گنج»

شعله ی انفس و آتش‌زنه ی آفاق است
غم قرار دل پرمشغله ی عشاق است

جام می‌ نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه ی مست‌شدن اخلاق است

بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام
عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است

باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است.


شاعر: فاضل نظری

چهار شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

« گل های مریم»

شش برگ جدا شده از سالنامه ی 1379 خورشیدی که به روی میز کارم در اردیبهشت 1392 سفر کرده، بهانه ی نوشتن این یادداشت شده است. با دقت به خط زیبایی که غزل ها را نوشته نگاه می کنم و به حاشیه ی هر غزل که یک شاخه گل خشک با چسب شیشه ای حبس شده تا احساس سُراینده را روی کاغذ و در کنار زنجیره ی واژگان به تماشا بگذارد.احساسی ناب و کاملاً طبیعی که شاید با رنگ و مینیاتور نشود آن چنان که باید انتقال داده شود.

شش برگ، شش غزل و شش شاخه گل خشک، هدیه ی خانم « مریم افشارزاده» به مجله ی ادبی « الهه ی الهام» است که در بخش سروده های دوستانم، می توانید از خواندنشان لذت ببرید.

مریم افشارزاده فارغ التحصیل دانشکده ی الهیات شهید مطهری است که در حال حاضر با پست کارشناس مسئول گروه های آموزشی در آموزش و پرورش مشغول خدمت است. امیدواریم این آشنایی مختصر، شروعی دوباره برای او باشد که بی شک ذاتاً شاعر است و با همین ابیات محدودی که از او در اختیار ماست می شود پی برد که از شور و شعور و ادبیات بالا و والایی برخوردار است.

همچنین امیدوارم ایجاد انگیزه ای باشد برای ما که بیشتر شعر بخوانیم، از شعر بیشتر بدانیم و شاعرانه زندگی کنیم! به قول «پونه ندایی» مترجم و شاعر معاصر،:

« کسی که شعر را زندگی می کند

شاعر است؛

چه بنویسد،

چه ننویسد!»

به هر حال امید دارم خانم مریم افشارزاده، فعالیت ادبی و هنری اش را از سر بگیرد و انجمن ما را هم از چشمه ی جوشان ذوق و اندیشه و احساس نابش بهره مند کند!

حسن سلمانی-اردیبهشت نود و دو

یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:گل مریم,افشارزاده,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 9:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

«تنهایی»

هیچ کس بی تابی ام را حس نکرد

آن شب مهتابی ام را حس نکرد

در غروب کوچه های بی کسی

دردهای آبی ام را حس نکرد

در قفس فریاد کردم، عشق هم

شورش مُردابی ام را حس نکرد

آن قدر ماندم که تا باران عشق

حُرمت بی خوابی ام را حس نکرد

شعر هم در باور آیینه ها

بازهم بی تابی ام را حس نکرد

مریم اقشارزاده-مهر79

شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:مریم افشارزاده,سلمانی,غزل,الهه ی الهام, :: 10:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

«شراب زندگی»

یک شب از احساس باران ناب شو

در دل تاریک شب مهتاب شو

یک شب از احساس باران خورده ات

با سکوت زنجره در خواب شو

در دل تاریک شب یک دم بتاب

در کویر سینه کم کم آب شو

در کویر خالی از احساس یاس

باز هم خورشید عالمتاب شو

«مریم» از احساس سبز زندگی

باز هم مهتاب شو، مهتاب شو

مریم افشارزاده

 

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

« دو کالبد»

دو کالبد چهره به چهره

گاه دو موجند

و شب، اقیانوسی ست

*

دو کالبد چهره به چهره

گاه دو صخره اند

 و شب، بیابانی ست

*

دو کالبد چهره به چهره

گاه دو ریشه اند

که به شب بسته شده اند

*

دو کالبد چهره به چهره

گاه دو شمشیرند

که با به هم خوردن:

در شب، جرقه ها می پراکنند

*

دو کالبد چهره به چهره

دو ستاره اند در حال هبوط

در آسمانی تهی.

شعر: اوکتاویو پاز-ترجمه علی اکبر فرهنگی

 

چهار شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : حسن سلمانی

  کتاب:« ندای استاد»

در صفحه ی معرفی کتاب چنین آمده است:

جبران، جبران خلیلGibran,Khlil

متولد1883- متوفی1931 م

نام کتاب: ندای استاد، عشق رویایی استاد

داستان های عربی قرن بیستم

ترجمه: فرامرز جواهری نیا

تیراژ3000 نسخه،چاپ دوم، تهران1384، انتشارات مجید و انتشارات فردوسی

 

اینک نمونه نثر در پشت جلد کتاب:

« این زن رویایی به راستی همسرم بوده و در همه ی غم ها و شادی های زندگیم کنار من بوده است. بامدادان که بیدار می شوم، او را می بینم که روی بالشم خم شده و با چشمانی فروزان از مهربانی و مهر مادرانه به من چشم دوخته است. هنگامی که نقشه ی برنامه ای را در سر می پرورانم، او با من است و مرا در به پایان رساندنش یاری می کند. برای خوراک خوردن که می نشینیم، او کنارم می نشیند و ما اندیشه ها و سخنانمان را با یکدیگر داد و ستد می کنیم. شبانگاهان، او باز با من است و می گوید:« بیش از اندازه اینجا زمان گذرانده ایم. بیا در دشت و چمن گامی زنیم.» آنگاه کارم را رها کرده و در پی او به دشت ها می روم و روی تخته سنگ بلندی نشسته و به افق های دور چشم می دوزیم. او به ابری زرین اشاره می کند و نغمه ی پرندگان را به گوشم می آورد که پیش از غنودن شبانه ی خویش ترانه ها می خوانند و پروردگار را برای آزادی و آرامشی که ایشان را بخشیده، سپاس می گذارند.»

* خداوند خطا نمی کند، او ما را خرد و آموختگی بخشیده تا بتوانیم خویشتن را در برابر گودال های کژی و تباهی بپاییم.

* مسیح، کور، فلج و لنگ و جذامی را بهبود بخشید، اما نتوانست تهی مغز را شفا دهد.

* به زمین می چسبیم، در حالی که دروازه ی قلب پروردگار به رویمان گشوده است.

* نخستین نگاه چشمان دلدار چون روحی است برگذشته از چهره ی آب ها. روحی که آسمان و زمین را به پیدایی آورد.

* بوسه ی نخست آغاز گر لرزه ای جادویی است که دلداران را از جهان سنگ و ترازو به جهان رویاها و الهام ها برمی کشد.

* بگذار زمین فراستاند آنچه را که از آن اوست؛زیرا، منِ انسان، پایانی ندارم.

* اوه، موسیقی

در ژرفای توست که ما

دل ها و جان هامان را گرو نهاده ایم

تو ما را آموخته ای

که با گوش هامان ببینیم

و با دل هامان بشنویم...

حسن سلمانی

نوروز 92

یک شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

  گلی از گلستان(10):

«حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى»

يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت :

نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى

كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد

ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم

و گر مقابله بينم كه تير مى آيد

روزى شاگرد به معلم گفت : ((آن گونه كه در مورد پيشرفت درسى من توجه دارى ، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجه داشته باشى ، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى كه به نظر من پسنديده جلوه مى كند، به من اطلاع بده ، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بكوشم .))

معلم گفت : ((اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا كن ، زيرا با آن نظرى كه من به تو مى نگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم .))

چشم بدانديش كه بر كنده باد

عيب نمايد هنرش در نظر

ور هنرى دارى و هفتاد عيب

دوست نبيند بجز آن يك هنر

(بنابراين نه بدگمانى درست است ، كه هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد كه تنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)

هدیه:401



یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

کتاب: « رد، گفت و گزار سپنج...» 

نشر چشمه و نشرپارسی در پاییز1371 اولین بار این کتاب را که به قلم محمود دولت آبادی است، در 393 صفحه به چاپ رسانده و منتشر کرده است. این کتاب شامل مقاله ها، نقدها، گفت و شنودها، و سخنرانی های دولت ـآبادی تا پیش از تاریخ چاپ کتاب است.

دولت آبادی در دیباچه ی کتاب با عنوان سخن کوتاه توضیح داده است که:« رد» به معنای نشان و اثر است و کنایه از گذر و گزار استدر مسیر گذشته ای که می تواند دور یا نزدیک باشد.وقتی از مسیری می گذری، رد تو بر جای می ماند و این همان نشانه هاست که در مسیر پیموده شده از خود به جای نهاده ای.نشانه هایی در مسیر عمر و بستر زمانی که خارج از اراده ی تو سپری شده و حدّ دخالت تو در آن، همین بوده است و بس...

نویسنده ی پُرآوازه ی رمان بزرگ« کلیدر» که از افتخارات ادبیات داستانی سرزمین ماست، در این کتاب خاطره ای کوتاه از دیدارش با صمد بهرنگ، دیداری از دراویش سنندج، نامه ای سرگشاده به رییس رادیو و تلوزیون اول انقلاب( احتمالاً صادق قطبی زاده) و نیز در احوال رُمان، مطالبی را در قالب مقاله آورده است.

و همچنین به نقد و بررسی چند کتاب پرداخته و اندیشه های برتولد برشت و مسایل روز تئاتر و سینمای ایران را به بوته ی نقد کشیده است.  مخصوصاً از مسعود کیمیایی که فیلم «خاک» ش را از داستان« اوسنه ی باباسبحان» او ساخته و پرداخته است دلِ پُری دارد و تغییرات به وجود آمده در داستانش را برنمی تابد.

قسمت های دیگر کتاب« رد» شامل مصاحبه ها و سخنرانی هایش پیرامون موضوعات گوناگون تئاتر، ادبیات، تعصّب، خلیج فارس، طرب و تحول هنر است که همگی خواندنی هستند، هرچند بیست سال از زمان انتشار آن می گذرد.

این روزها بعضی از جملات او را به شکل پیامک در تلفن های همراه می بینیم ، و این نشان از آن دارد که مردم هنوز دوستش دارند و خالق کلیدر و باباسبحان و جای خالی سلوچ را می ستایند.

فرازهایی از کتاب«رد»:

* اول باید چیزی برای گفتن باشد، تا به نیاز آن زبان به وجود بیاید.

*نوشتن نوعی راهجویی و راه جستن به حقیقت است، و در فعلیّت خود سر بر دیوارهای ناشناخته کوفتن است. نوشتن کشف و شکار لحظه های تیزتک و گریزپای است که هرگاه به چالاکی نتوانی به چنگشان بیاوری از دست تو گریخته باشند. نوشتن شکار خیال است نه حتی و نه تنها شکار اندیشه، که خیال هزار بار از اندیشه گریزپاتر و پُرپَروازتر است.

* اکتساب(در نوشتن) خود تا حدّی یاری دهنده است... یاری دهنده، و نه خلق کننده و آفریننده.

* هنرمند از جنون ناگزیری، از بی تابی مجهول آغاز می کند و سپس شاید- به دانستن می رسد. هنرمند در تلاش رسیدن به شناخت، دائم جان می کند.

* مسئولیت انسان در قبال انسان و محیطش، بر اثر رنج و آگاهی حاصل می شود.

* رنجی که هر فردی برده است و می برد، ناشی از احساس دلبستگی مستقیم و لاجرم احساس مسئولیت او نسبت به آن حادثه است. هیچ هنرمندی بنا به توصیه ی هیچ پیغمبری نمی تواند، شبانه روز با خودش قرار بگذارد که صبح فردا با «احساس مسئولیت»وارد خیابان بشود. بلکه کار هنرمند، در نطفه، به علت احساس مسئولیت شدید و حتی بیش از اندازه ی او آغاز می شود.

* نویسنده ی ایرانی در ناگزیری زیستی خود می نویسد. می نویسد چون زنده است و زندگی او شکل و معنای خاص دارد و حقیقی ترش این که: می نویسد، چون نمی تواند ننویسد.

* آن کس که اساس کارش را بر حسابگری و ترس از دیگران می گذارد، اعتماد به نفس و صمیمیت لازم را در کار خود پیدا نکرده است؛ و چنین کسی نمی تواند ما را در کار خود با خود یار کند. این آدم تنها به عنوان « قرارداد» ی که با چشم و نظر دیگران بسته، دارد می نویسد.

* یکی از خصلت های برجسته ی هنرمند،بی نیازی اوست.

* اثری ارزشمند و با حیثیت حاصل نمی شود مگر در عرق ریزان روح هنرمند.

* داستان نویس تابع ضرورت است و با توانایی نسبی خودش دنیا را بیان می کند و آرزوی خود را بر آن می  افزاید یا می تواند بیفزاید.

* بردگان تحقیر شده ترین و نیرومندترین اند.

* درخت آرزو همیشه از انسان بلندقامت تر است- به نقل از سیاوش کسرایی.

* ادبیات ادعانامه ی شایستگی هر ملّت است.

* در جامعه ای که آزادی وجود نداشته باشد همه چیز سیاسی می شود.

* مرگ با ما می زاید، با ما زندگی می کند و در ما می میرد. لکن زندگی ادامه می یابد. مرگ آسان است، دشوار، زندگیست.

* به رغم خشونت و سبعیت فرهنگ سیاسی، در زبان و اندیشه ی ما، عشق میراثی جلیل و جاودانه است. زبان ما زلال عواطف است در مدارا، قناعت و عشق. و عشق در اندیشه ی ما تلقّی یی هستی شناسانه است به واسطه ی اشراق، و فراگیر است از ذرّه تا وجود، از جزء تا کل؛ به صحرا شدم عشق باریده بود...

* پس با این تلخی و سرما، بگذار از زبان مردی که قناعت وار تکیده بود و نفرینش آن بود که به روزان و شبان، کلمات را از گُرده ی ابتذال بالا بکشاند، با آیندگان بگویم:

ما عشق را باور داشته ایم

انسان را

و قناعت را هم!

 

حسن سلمانی-اسفند92 

 

یک شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

 


« مهمان آتش»

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است

 


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

 

شاعر: فاضل نظری

چهار شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

« سنگ گور شاعر»

سعی کرد سرودی سر دهد

نه که به خاطر آورد

زندگی واقعی، دروغ هایی که پراکنده بود

و به خاطر آورد

زندگی دروغین وقایعی را که بر او گذشته بود.

شاعر: اکتاویو پاز

ترجمه: دکتر علی اکبر فرهنگی

شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان