الهه ی الهام
انجمن ادبی

« غلط زیادی»

زبان نوشتاری ما گویی روز به روز مهجورتر می شود. به نظر می رسد اشتباهات رایج نوشتاری رو به افزونی است. یکی از دلایل آن به نظرم کاهش مطالعه ی کتاب و جایگزینی آن با منابع اینترنتی است که معمولا بدون نگاه ویراستاری و رفع ایرادهای ویرایشی منتشر می شوند. همچنین به دلیل فراگیرتر شدن نوشتن (در فضای مجازی) ایرادهای نگارشی نیز فراگیرتر شده اند.این اشتباهات را نه تنها در وبلاگ نویسنده های گمنام که حتی در سایتهای خبری و پایگاه های معتبر می توان یافت. امروز دریک سایت معروف یک مورد آن را دیدم که بهانه ی نوشتن این مطلب شد.
این سایت در دفتر شعر خود، شعری از استاد سخن، سعدی، منتشر کرده بود و نام شاعر را «شیخ عجل سعدی» نوشته بود در حالی که «شیخ اجل سعدی» درست است. اجل از خانواده ی جلیل و جلالت است به معنی بزرگوارتر در حالی که عجل به معنای «گل و لای سیاه و بدبو» است.
این اشتباه به صورتی فراگیرتر در کاربرد «ضرب الاجل» دیده می شود. ضرب الاجل به معنای مهلت، پایان مدت یا همان deadline است. این لغت در بسیاری از موارد به صورت اشتباه «ضرب العجل» نوشته می شود .حتی چند باردر زیر نویس شبکه خبر سیما خود شاهد بودم که ضرب الاجل را ضرب العجل نوشته بود .امیدوارم فارسی را پاس بداریم و مراقبت کنیم غلط های گفتاری و نوشتاریمان زیاد نشود.

گردآوری: 401

 

یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:یادداشت,401,الههی الهام,غلط زیادی, :: 8:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

پیغام گیر تلفن منزل برخی شاعران


فکر می کنید اگه در دوره حافظ و فردوسی و......تلفن بود اونم ازنوع منشی دار ،
منشی تلفن خونه شون چی می گفت ؟ 

لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

حافظ:
رفته‌ام بیرون من از کاشانه‌ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور


سعدی :
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم

فردوسی :
نمی‌باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب
 
خیام
این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون تو‌ام که کرده‌ای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد
 
منوچهری :
از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم

مولانا :
بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم


باباطاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت


شاعران شعر نو :

افسوس می خورم،
چون زنگ میزنی،
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را،
بعد از صدای بوق،
من زود می‌رسم،
چشم انتظار باش


گرد آوری : 401

یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : حسن سلمانی

«نه خانی اومده نه خانی رفته»


يكي يه خربزه مي خره ببره خونه توي راه وسوسه ميشه كه خوبه خربزه رو ببرم به رسم بزرگون گوشتشو بخورم و باقي شو كناربگذارم تا اگر كسي از اينجا رد شد فكر كنه كه خاني از اينجا گذشته و گوشت خربزه رو خورد ه و پوستش رو انداخته اينجا.
به اين فکر گوشت خربزه رو خورد خواست پوستش رو دور بندازه كه با خودش گفت:بهتره پوستش رو هم گاز بزنم تا مردم فكر كنن نوكري هم بوده.
پوست خربزه رو گاز زد و خواست پوست نازك شده رو دور بندازه كه به اين فكر افتاد كه پوست خربزه رو هم بخوره تا مردم بگن نه خاني اومده و نه خاني رفته!


گرد آوری 401

چهار شنبه 9 بهمن 1392برچسب:, :: 9:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

واژه های فارسی به کار رفته در قرآن(6)

● مُسک:

این واژه تنها یک بار در توضیح بهشت در یک آیه ی مکی استفاده شده است. واژه ی مسک پیش از اسلام در بین عرب ها به گستردگی به کار می‌رفته است و وام گرفته شدن این واژه کاملن شناخته شده بوده است. واژه پهلوی mushk که خود از یک واژه سنسکریت درست شده است، خاستگاه اصلی این واژه است. این واژه از پهلوی به ارمنی، یونانی، آرامی، سریانی و اتیوپیایی وارد شده است. بیش تر به نظر می‌رسد که این واژه به طور مستقیم از فارسی میانه به عربی وارد شده باشد . آیه ها: ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون (مطففین/۲۶)

● نسخه:

نسخه به معنای رونوشت است و در یکی از آخرین سوره‌ها در اشاره به لوح های سنگی موسا به کار رفته است. اما فعل استنسخ که از آن شکل گرفته است، در آیه های پیشین نیز برای اشاره به متن های آسمانی به کار رفته است. خاستگاه اصلی آن، واژه پهلوی nask و واژه اوستایی naska به معنای یک کتاب اوستا است. آیه ها: ولما سکت عن موسی الغضب اخذ الالواح وفی نسختها هدی ورحمه للذین هم لربهم یرهبون (اعراف/۱۵۴)

● هاروت و ماروت:

هاروت و ماروت دو فرشته‌ای هستند که در بابل به مردم جادوگری می‌آموختند. لگارد هاروت و ماروت را همان Haurvatāt و Amərtāt اوستا می‌داند که بعدها در فارسی به صورت خرداد و مرداد Khurdād و Murdād در آمدند. این دو به عنوان موجودات آسمانی شناخته شده و مورد احترام ارمنیان باستان بودند. ... آیه ها: وما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتی یقولا انما نحن فتن ... (بقره/۲)

● ورده:

از آیه‌های آخرت‌شناسی و به معنای گل است. این واژه ریشه‌ در نخستین زبان های هند و اروپایی دارد و به صورت varəδa به فارسی اوستایی در آمده است و از آن جا به صورت varda به پهلوی وارد شده است. این واژه سپس از زبان های ایرانی به زبان های سامی و به طور مشخص آرامی و سریانی منتقل شده و از آرامی به عربی راه یافته است. ( در موضوع شماره ی ٨ تارنمای ما در مقاله ی "سرگذشت واژه ی گل" توضیحات کامل در این باره داده شده است) آیه ها: فاذا انشقت السماء فکانت ورده کالدهان (الرحمن/۳۷)

● وزیر:

هر دو آیه ی قرآن با این واژه، اشاره به هارون و وزارت وی برای موسا دارد. خاستگاه اصلی این واژه، واژه پهلوی viēir به معنای حکم کردن، فرمان راندن و دستور دادن است که از واژه اوستایی vīēīra به معنای تصمیم گرفتن درست شده است و به واژه ی وچر یا وجر (قاضی)، کزیر (عالی) و وزیر در فارسی میانه مربوط می‌شود. آیه ها: و اجعل لی وزیرا من اهلی (طه/۲۹) همچنین در فرقان/۳۵

● یاقوت:

این واژه عموما یک واژه وام گرفته شده از فارسی دانسته شده است. برخی از پژوهشگران غربی همچون فریتاگ این مساله را می پذیرند که این واژه پیش از عربی درفارسی پاکند گفته شده است و خاستگاه سریانی دارد. بر پایه ی نظر آرتور جفری منبع اصلی این واژه، یونانی است که در ایلاد یکی از کهن ترین متن های یونانی برای اشاره به نام یک گل نیز به کار رفته است. آیه : کانهن الیاقوت والمرجان (الرحمن/۵۵)

گردآوری:401

دو شنبه 9 دی 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : حسن سلمانی

واژه های قارسی به کار رفته در قرآن(5)


● فردوس
فردوس در قرآن برای اشاره به بهشت به کار رفته است. نویسندگان پذیرفته‌اند که این واژه به معنای بستان (باغ)است. فردوس از واژه‌های نخستینی است که غیر عربی شناخته شده است. این واژه در اصل از واژه فارسی اوستایی puiridaezu مشتق شده است که در حالت جمع به معنای «حصار دایره‌ای شکل» است. سپس توسط زِنِفون وارد یونانی شده و برای توصیف باغ های امپراتوری ایران به کار گرفته شده است. پس از وی این واژه در یونانی بسیار به کار گرفته شد و به زبان های بسیار دیگری نیز وارد شد. به هر روی این واژه پیش از اسلام وام گرفته شده است.
آیه ها: الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون (مومنون/۱۱) همچنین در کهف/۱۰۷
● فیل

این واژه تنها یک بار در سوره‌های آغازین قرآن در اشاره به حمله حبشه به رهبری ابرهه به مکه به کار گرفته شده است. ارتش ابرهه با نام جیش‌الفیل (سپاه فیل) نامیده شد، زیرا در تاریخ عرب برای نخستین بار در یک ارتش فیل‌های آفریقایی به کار گرفته شده بود. در پهلوی واژه ی pīl وجود دارد که از آن جا به سانسکریت، آرامی، اکدی و سریانی وارد شده است. این واژه به طور مستقیم از فارسی میانه یا از طریق آرامی وارد عربی شده است. این واژه در شعرهای نخستین به کار گرفته شده و از همین رو از واژه‌های وارد شده ی نخستین به زبان عربی است.
آیه ها: الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل (فیل/۱)
● کنز
کنز، به معنای گنجینه است و عربی بودن این واژه توسط زبان شناسان اولیه کاملن شناخته شده بوده اسا که از واژه ی فارسی کنج به معنای گنج وام گرفته شده است. این واژه به طور مشخص فارسی است و در پازند به صورت ganz و در پهلوی به صورت ganj به معنای گنج وجود دارد. سانسکریت، ارمنی، بلوچی، یونانی، سُغدی و خانواده زبان های سامی این واژه را از فارسی وام گرفته‌اند. از آنجا که واژه ganjāβar به معنای خزانه‌دار و گنج‌دار نیز در همه این زبان ها دیده می‌شود که نشان می دهد که تمامی این زبان ها این واژه را از فارسی وام گرفته‌اند. این احتمال بسیار قوی است که این واژه از فارسی میانه به طور مستقیم وارد عربی شده است و باید بسیار پیش از دوران پیامبر وام گرفته شده باشد.
آیه ها: او یلقی الیه کنز او تکون له جنه یاکل منها وقال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا (فرقان/۲۵) همچنین در کهف/۸۲، توبه/۳۴-۳۵، هود/۱۲
● مائده
مائده به معنای سفره، در یکی از آخرین آیه‌های مدنی اشاره به سفره آسمانی دارد که عیسا از آسمان به زمین آورد. ادی شیر این واژه را فارسی دانسته است. وی بر این باور است که مائده در واژه‌نامه‌ها علاوه بر سفره، به معنای غذا نیز آمده است. بنابراین وی ریشه آن را واژه فارسی مِیدَه به معنای نان کهنه می داند. در پهلوی نیز واژه ی myazd وجود دارد که به معنای خوراک مقدس زرتشتیان است که مردم پس از انجام عبادت مذهبی، در جشن های به خصوصی می‌خورده‌اند. 
آیه ها: اذ قال الحواریون یا عیسی ابن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مایده من السماء قال اتقوا الله ان کنتم مومنین (مائده/۱۱۲)، همچنین در مائده/۱۱۴
● مرجان
مرجان به معنای مرواریدهای کوچک است و تنها در توصیف بهشت به کار رفته و از نخست به عنوان یک واژه ی وام گرفته شده از فارسی شناخته می‌شده است. اما این واژه به طور مستقیم از فارسی به عربی وارد نشده است. در پهلوی واژه ی murvārīt مروارید وجود دارد. این واژه از فارسی میانه به طور گسترده به یونانی، آرامی و سریانی راه یافته و ترکیبی از این واژه در آرامی به عربی وارد شده است. این واژه از واژه‌های نخستین راه یافته به عربی است، زیرا در اشعار قدیمی به کار رفته و احتمالن پیش از اسلام واژه ی شناخته شده‌ای بوده است.
آیه ها: یخرج منهما اللولو والمرجان (الرحمن/۲۲)، همچنین در الرحمن/۵۸

گردآوری:401 
 

یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:واژه های فارسی,قرآن,401,الهه ی الهام, :: 9:14 :: نويسنده : حسن سلمانی

«واژه های فارسی به کار رفته در قرآن»(4)


● سُندُس
واژه ی سندس تنها به همراه واژه استبرق (ن.ک استبرق در آغاز فهرست) در توصیف لباس های دیبا و فاخر ساکنین بهشت، به کار گرفته شده است. به همین دلیل این احتمال می‌رود که این دو واژه هر دو ایرانی باشد. نویسندگان نخستین نیز گمان برده بودند که این واژه ایرانی است. فریتاگ نیز در واژه‌نامه ی خویش این واژه را فارسی دانسته است. این واژه، از واژه‌های نخستین وام گرفته شده است، زیرا در شعرهای کهن عربی به کار رفته است.
آیه ها: یلبسون من سندس واستبرق متقابلین (دخان/۵۳)، همچنین در انسان/۲۱ و کهف/۳۱
● سوق
این واژه تنها به صورت جمع أسواق و به معنای خیابان و در اشاره به خیابان های شهر به کار رفته است. در عربی نخستین سوق به بازار و محل فروش اشاره دارد ولی در عربی قرآنی به معنای خیابان به کار رفته است. این واژه در منابع نخستین بین‌النهرینی یافت شده و از بین‌النهرین به فارسی منتقل گردیده است. در پهلوی واژه shōkā به معنای بازار، میدان عمومی یا انجمن وجود دارد که از آنجا به عبری-فارسی راه یافته است. این واژه سپس از سریانی به آرامی به معنای بازار منتقل شده و احتمالن از آرامی مسیحی به عربی راه یافته است.
آیه ها: وقالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام ویمشی فی الاسواق لولا انزل الیه ملک فیکون معه نذیر (فرقان/۷) همچنین در فرقان/۲۵
● عفریت
این واژه از واژه پهلوی āfrītan از واژه اوستایی āfrīnat که در فارسی امروزین به صورت آفریدن در آمده، مشتق شده و کاربرد آن همانند کاربرد واژه ی خلق در عربی است.
آیه ها: قال عفریت من الجن انا آتیک به قبل ان تقوم من مقامک وانی علیه لقوی امین (نمل/۲۷)
● فرات
همه ی آیه هایی که در آن ها این واژه به کار رفته است در برابر آب شور دریا به آب شیرین رودخانه اشاره دارد. واژه فرات از رودخانه فرات مشتق شده که در زبان سومری به صورت Puranun، آب عظیم و در اَکَدی به صورت Purattu یا Purāt و در فارسی باستان به صورت Ufrātu در آمده است که سپس از فارسی باستان وارد یونانی شده است. این واژه از اَکَدی به عبری و سریانی نیز راه یافته است و از سریانی وارد زبان عربی شده است.
آیه ها: وهو الذی مرج البحرین هذا عذب فرات وهذا ملح اجاج وجعل بینهما برزخا وحجرا محجورا (فرقان/۵۳) همچنین در مرسلات/۲۷ و فاطر/۱۲

گرد آوری: 401
 

سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:آیات,واژه,فارسی,الهه الهام, :: 12:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

واژه های فارسی به کار رفته در قرآن(3)


● سجیل:
سجیل به معنای سنگ هایی از گل پخته است که بر سپاه فیل از آسمان باریده شد. نویسندگان نخستین به فارسی بودن این واژه پی برده بودند و حتا طبری می‌نویسد که از واژه های فارسی سنگ و گِل درست شده است. این واژه از فارسی میانه بدون واسطه وارد عربی شده است.
آیه ها: ترمیهم بحجاره من سجیل (فیل/۴)، همچنین در حجر/۷۴ و هود/۸۲
● سراج:
سراج به معنای چراغ و مشعل است و از یک واژه ی آرامی و سریانی گرفته شده است. ولی هر دو واژه ی آرامی و سریانی نیز از واژه ی فارسی چراغ گرفته شده است و احتمالن به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده است.
آیه ها: و جعلنا سراجا و هاجا (نبا/۱۳)، همچنین در احزاب/۴۶؛ نوح/۱۶ و فرقان/۶۱)
● سرادق:
به معنای سراپرده و حفاظ است و تنها یک بار در قرآن در آیات آخرت‌شناسی در توصیف عذاب و شکنجه‌های گنهکاران آمده است. مفسرین از سیاق کل آیه یک مفهوم کلی از این واژه را درک می کردند ولی درباره ترجمه خود واژه مطمئن نبودند. برخی آن را از واژه سرادر فارسی به معنای کف پوش و برخی نیز آن را از واژه ی سراپرده، دیگران آن را از واژه ی سراطاق و باز برخی دیگر آن را از واژه ی سراچه دانسته‌اند. اما اصل این واژه سراپرده است. این واژه در فارسی باستان وجود داشته و به آرامی و فارسی-عبری راه یافته است و در هر دو نیز به معنای جلوخان است. واژه ی سرادق در شعرهای کهن عربی به کار رفته است و نمی‌توان مشخص کرد که آیا این واژه به طور مستقیم از فارسی به عربی راه یافته است یا زبان آرامی در انتقال این واژه واسطه بوده است.
آیه ها: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر انا اعتدنا للظالمین نارا احاط بهم سرادقها و ان یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوی الوجوه بیس الشراب و ساءت مرتفقا (کهف/۲۹)
● سربال:
این واژه در شعرهای کهن عربی به معنای پیراهن زره‌دار به کار رفته است. مفردات راغب آن را در قرآن به معنای «پیراهن از هر نوعی» می‌داند. این واژه همان واژه شلوار فارسی است که خاستگاه اصلی آن نیز سرواله است که سپس در عربی به صورت سربال در آمده است. واژه‌های مشابه دیگری در آرامی و سریانی نیز وجود دارد که همه ی آن ‌ها از فارسی وام گرفته شده‌اند. در هر حال احتمالن این واژه از واژه‌های نخستینی است که از آرامی به عربی راه یافته است.
آیه ها: سرابیلهم من قطران وتغشی وجوههم النار (ابراهیم/۵۰)، همچنین در نحل/۱۶)
● سَرَد:
این واژه تنها یک بار در آیه‌ای که درباره ی توانایی‌های داود در اسلحه‌سازی است، به کار گرفته شده است. سرد شکلی از واژه زَرَد است که همچون واژه ی مزرّد بین عرب ها زیاد به کار می‌رفته است. سرد از واژه اوستایی zrāδa به معنای روکش زره، وام گرفته شده است که در پهلوی به صورت zrih و در فارسی امروزین به صورت زره در آمده است. این واژه به سریانی و ارمنی نیز وارد شده است. در هر حال این واژه پیش از اسلام وام گرفته شده ، یا به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده و یا سریانی واسطه این انتقال بوده است.
آیه ها: ان اعمل سابغات وقدر فی السرد واعملوا صالحا انی بما تعملون بصیر (سبا/۱۱)

گرد آوری: 401

چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:واژه های فارسی,قرآن,401,الهه ی الهام, :: 22:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

واژه های فارسی به کار رفته در قرآن (2 )


جزیه
جزیه در آیه ی توبه/۲۹ در قالب یک واژه ی حقوقی اشاره به هزینه‌ای دارد که از اهل ذمّه (غیرمسلمانانی که مورد حمایت حکومت اسلامی بودند) دریافت می‌گردید این واژه در اصل سریانی و به معنای مالیات و سرانه بوده است و همان طور که نولدکه گفته است، به شکل کزیَت نخست به فارسی و سپس به عربی وارد شده است.
آیه ها: قاتلوا الذین لا یومنون بالله ولا بالیوم الآخر ولا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون (توبه/۲۹)
جناح
این کلمه در مدینه و در آخرین آیات قرآن بسیار به کار گرفته شده است و بیش تر با عبارت «لا جناح علی» به کار رفته و به عنوان یک واژه ی حقوقی در قانون گذاری دینی به کار برده شده است. این واژه معرب واژه ی فارسی گناه است و از زبان پهلوی وارد عربی شده است. این واژه در شعر های فارسی پیش از اسلام دیده می‌شود و احتمالاپیش از اسلام به طور مستقیم از فارسی وارد عربی شده است زیرا در سریانی چون این واژه‌ای دیده نمی‌شود
آیه ها: نساء/۲۳-۲۴؛ احزاب/۵؛ اسراء/۲۴؛ نور/۲۹؛ ممتحنه/۱۰؛ نور/۵۸،۶۰-۶۱؛ احزاب/۵۱،۵۵؛ مائده/۹۳؛ نساء/۱۰۱-۱۰۲،۱۲۸؛ بقره/۱۵۸، ۱۹۸، ۲۲۹،۲۳۰،۲۳۳، ۲۳۴، ۲۳۵، ۲۳۶، ۲۴۰، ۲۸۲؛ طه/۲۲؛ قصص/۳۲؛ حجر/۸۸؛ شعراء/۲۱۵؛ انعام/۳۸؛
درهم
این واژه تنها به صورت جمع «دَراهِم» و در داستان یوسف در قرآن به کار گرفته شده است. برخی از زبان شناسان آن را معرب واژه ی داریک (نام سکه طلایی به کار گرفته شده در امپراتوری ایران) دانسته‌اند. در فارسی پهلوی drahm( گرفته شده از یونانی دراخم) به معنای سکه نقره‌ای یا به طور کلی پول در عهد ساسانیان به کار رفته است که خاستگاه اصلی واژه درم و درهم است.
آیه ها: وشروه بثمن بخس دراهم معدوده وکانوا فیه من الزاهدین (یوسف/۲۰)
دین
در قرآن واژه‌های دَینٌ (بدهی)، مَدیِنٌ (بدهکار) و همچنین فعل تَدَایَنَ (بدهکار یکدیگر شدن) به کار رفته است که مشتقات بعدی همین واژه است. منابع عربی آن را از واژه دَان (انجام دادن کاری از روی عادت) دانسته‌اند؛ اما خود واژه دَان از واژه دین مشتق شده است (همچون واژه‌های مَدینَة و دیّان) اگر چه برخی از منابع عرب زبان نیز برای این واژه هیچ ریشه‌ای ذکر نکرده و تنها آن را در واژگان غیر عربی فهرست کرده‌اند
این واژه به معنای ملت و دین از پهلوی وام گرفته شده است. در پهلوی واژه den به معنای مذهب وجود دارد که واژه های denak به معنای قانون مذهبی، ham-denبه معنای هم دین و denon به معنای مذهبی و مومن واقعی از آن شکل گرفته است. واژه ی پهلوی den نیز خود از یک واژه اوستایی شکل یافته است که این واژه اوستایی نیز احتمالن از یک واژه ی ایلامی مشتق شده است. در هر حال همین واژه خاستگاه اصلی واژه دین در فارسی امروزین است
آیه ها: این واژه بارها در قرآن به کار گرفته شده است.
رزق
این واژه در قرآن بارها برای اشاره به بخشش و روزی الهی و به عنوان یک واژه ی دینی به کار گرفته شده است. به جز اسم رزق، به صورت فعل رَزَقَ و همچنین به صورت رازق (کسی که می‌بخشد) و الرّزاق (بخشنده) نیز در قرآن به کار گرفته شده است. این واژه معرّب روزی و در اصل از واژه پهلوی روچیک به معنای نان و غذای روزانه است. در فارسی امروزی نیز واژه ی روزی به کار می‌رود. این واژه ی فارسی از راه سریانی وارد زبان عربی شده است و در دوره ی اسلامی دوباره به شکل رزق به فارسی وارد شده است. و در شعرهای قدیمی بسیار به کار رفته است
آیه ها: این واژه بارها در قرآن به کار گرفته شده است.

گرد آوری : 401
 

 

دو شنبه 13 آبان 1392برچسب:واژه,فارسی,قرآن, :: 9:36 :: نويسنده : حسن سلمانی

واژه های فارسی به کار رفته در قرآن


● ابریق :
ابریق که در قرآن در حالت جمع به صورت اباریق به کار رفته است، به معنای آبریز، کوزه و آفتابه است و در یکی از آیه های نخستین قرآن (در سوره ی واقعه) در توصیف بهشت به کار رفته است.
آیه: باکواب و اباریق و کاس من معین (واقعه/۱۸)
● استبرق:
در آیه های نخستین قرآن در توصیف بهشت این واژه نیز به کار گرفته شده است که معرب واژه ی استبرک پهلوی است و نام گیاهی است که از آن پارچه‌ای به نام دیبا می‌بافند. این گیاه کائوچوکی در سواحل خلیج فارس و دریای عمان و نقاط گرمسیر می روید.
آیه ها: یلبسون من سندس و استبرق متقابلین (دخان/ ۴۴). همچنین در کهف/۱۸؛ رحمن/۱۵؛ انسان/۷۶ .
واژه ی «سندس» نیز در این آیه فارسی است. ن.ک جلوتر .
● برزخ:
در آیات الرحمن/۲۰ و فرقان/۲۵ به معنای فاصل و حایل و مانع بین دو چیز به کار رفته ولی در آیه ی مومنون/۱۰۰ در مباحث آخرت شناسی به کار رفته است. برزخ از واژه ی عربی "فرسخ" که همان فرسنگ و پرسنگ فارسی است که سپس به عربی راه یافته و برزخ شده است.
آیه ها: علی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قایلها ومن ورایهم برزخ الی یوم یبعثون (مومنون/۱۰۰) همچنین در فرقان/۲۵ و الرحمن/۲۰ .
● برهان:
در همه ی موردها به جز در یوسف/۲۴ و قصص/۳۲، این واژه برای اشاره به ملاک درستی یک دین به کار رفته است. در دو مورد دیگر که یکی در داستان یوسف و دیگری در داستان موسا به کار رفته، این واژه به مدرکی اشاره دارد که از جانب خدا برای اثبات وجود خویش فرستاده شده است. این واژه از پُروهان فارسی و به معنای بسیار آشکار است.
آیه ها: یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم وانزلنا الیکم نورا مبینا (نساء/۱۷۴) همچنین در یوسف/۲۴؛ مومنون/۱۱۷؛ انبیاء/۲۴؛ قصص/۳۲ .
● تنور:
این واژه در زبان های آرامی و اکدی و همچنین در فارسی اوستایی به کار رفته است. پهلوی این واژه tanur و به معنی جای پختن نان در خانه یا در دکان نانوایی است.
آیه ها: حتی اذا جاء امرنا وفار التنور (هود/۱۱) همچنین در مومنون/۲۷

گرد آوری : 401

شنبه 27 مهر 1392برچسب:واژّه,های فارسی,قرآن,401,الهه ی الهام, :: 22:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش» 

دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب كار ناپسندى سر نزده ، و لغزشى ننموده اى ، در عين حال براى دانشمندان شايسته نيست كه خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتيجه از ناحيه بى ادبان ، جفا بكشند و به زحمت بيفتند.))

به من چنين پاسخ داد: ((اى دوست مرا در اين حال ، سرزنش نكن ، كه در اين مورد چنانكه صلاح دانسته اى ، بسيار فكر كرده ام ، ولى صبر در برابر قهر و بى اعتنايى يار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از ديدار جمال او است ، حكماى فرزانه گويند: ((رنج فراق بردن آسانتر از فرو خواباندن چشم از ديدار يار است .))

هر كه بى او به سر نشايد برد

گر جفايى كند ببايد برد

روزى ، از دست گفتمش زنهار

چند از آن روز گفتم استغفار

نكند دوست زينهار از دوست

دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

گر بلطفم به نزد خود خواند

ور به قهرم براند او داند 

هدیه : 401

چهار شنبه 3 خرداد 1392برچسب:گلستان,401,یار,دیدار, :: 8:56 :: نويسنده : حسن سلمانی

« وفای به سوگند»


پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد ،او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباس هايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نمي دانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم .

پدر با عصبانيت گفت:آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو مي توانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا مي مرد چه کار مي کردی؟

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده مي گويم از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم، شفادهنده يکی از اسم های خداوند است ، پزشک نمي تواند عمر را افزايش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و منت خدا .

پدر زمزمه کرد: «نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است «

عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد

و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالي که بيمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد.

پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت: چرا او اينقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سوال کنم؟

پرستار درحالي که اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد ،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.

هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نمي دانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان مي گذرد يا آنان در چه شرايطی هستند.

گرد آوری : 401




چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:401,وفای به سوگند,الهه ی الهام, سلمانی, :: 8:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

« يار بى اغيار »

شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟))

دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟))

دير آمدى اى نگار سرمست

زودت ندهيم دامن از دست

معشوقه كه دير دير بينند

آخر كم از آنكه سير بينند؟

زيباروى محبوب ، اگر همراه دوستان بيايد جفا و بى مهرى كرده است ، چرا كه ديدار يار همراه دوستان ، بدون رشك و رقابت بين رقيبان نخواهد بود.

به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار

بسى نماند كه غيرت ، وجود من بكشد

به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى

مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ 

هدیه:401

سه شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : حسن سلمانی

« کاسه چوبی»

ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش غل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا درکاسه ای چوبی به او غذا میدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.

گرد آوری : 401

سه شنبه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

«منطق چیست؟»

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟ 
استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف. من به آن ها پیشنها دمی کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ 
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه 
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ 
حالا پسرها می گویند : تمیزه 
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید : 
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ 
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه! 
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ 
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو! 
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد 
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است 
استادمنطق : در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی منطق!! 
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی.

گرد آوری:401

سه شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : حسن سلمانی

  گلی از گلستان(10):

«حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى»

يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت :

نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى

كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد

ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم

و گر مقابله بينم كه تير مى آيد

روزى شاگرد به معلم گفت : ((آن گونه كه در مورد پيشرفت درسى من توجه دارى ، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پيشرفت امور معنوى و اخلاقى من نيز توجه داشته باشى ، هرگاه چيز ناپسندى در اخلاق من ديدى كه به نظر من پسنديده جلوه مى كند، به من اطلاع بده ، تا در تغيير آن اخلاق ناپسند بكوشم .))

معلم گفت : ((اى پسر! اين موضوع را از شخص ديگر تقاضا كن ، زيرا با آن نظرى كه من به تو مى نگرم از وجود تو چيزى جز هنر نمى نگرم .))

چشم بدانديش كه بر كنده باد

عيب نمايد هنرش در نظر

ور هنرى دارى و هفتاد عيب

دوست نبيند بجز آن يك هنر

(بنابراين نه بدگمانى درست است ، كه هنر را عيب بنگرد، و نه خوش گمانى زياد كه تنها هنر ببيند و عيبها را براى اصلاحش ننگرد.)

هدیه:401



یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

«چوپان با هوش»

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و كله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جاده های خاكی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل كه یك مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل

بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، روی اینترنت وارد صفحه ی NASA شد، جایی كه می توانست سیستم جستجوی ماهواره ای (GPS) را فعال كند. منطقه ی چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحه ی كاربرگ Excel به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان می داد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همان طور كه قبلا توافق كردیم، می توانی یكی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری! چرا كه نه؟

چوپان گفت: تو یك مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می گویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمی دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!

گرد آوری: 401
 

شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بلیط جهنم»

"يك بليط براي جهنم لطفا"

"متاسفم همه قطارهايي كه به جنوب مي‌روند از قبل پر شده‌اند."

"امشب هيچ وسيله‌ ديگري حركت نمي‌كند؟"

"يك اتوبوس براي جهت مخالف داريم."

"جاي خالي دارد؟"

"زياد."

"مقصد آن خيلي دور است؟"

"نه زياد نه، اما بد نيست يك كتاب خوب همراه داشته باشيد. شنيده‌ام در اين سفر آدم خيلي احساس تنهايي مي‌كند."

هدیه نوروزی از 401


شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

  «افسوس شاه از عمر بر باد رفته »

يكى از شاهان عجم ، پير وفرتوت و رنجور شده بود، به طورى كه ديگر اميد به ادامه زندگى نداشت . در اين هنگام سوارى نزد او آمد و گفت : ((مژده باد به تو اى فلان قلعه را فتح كرديم و دشمنان را اسير نموديم و همه سپاه و جمعيت دشمن در زير پرچم تو آمدند و فرمانبر فرمان تو شدند.))

شاه رنجور، آهى سر كشيد و گفت : ((اين مژده براى من نيست ، بلكه براى دشمنان من يعنى وارثان مملكت است .))

بدين اميد به سر شد، دريغ عمر عزيز

كه آنچه در دلم است از درم فراز آيد

اميد بسته ، برآمد ولى چه فايده زانك

اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد

كوس رحلت بكوفت دست اجل

اى دو چشم ! وداع سر بكنيد



اى كف دست و ساعد و بازو

همه توديع يكديگر بكنيد

بر من اوفتاده دشمن كام

آخر اى دوستان حذر بكنيد

روزگارم بشد به نادانى

من نكردم شما حذر بكنيد

گردآوری401


یک شنبه 25 اسفند 1391برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

«دارم میمیرم»


اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه. گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشا الله که بهت سلامتی میده!
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش.گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت:من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمی اومدم،کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم ، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمی کرد. با خودم می گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم. بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمی کردم و دوستشون داشتم. ماشین عروس که می دیم از ته دل شاد میشدم و دعا می کردم. گدا که می دیدم از ته دل غصه می خوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک می کردم. مثل پیر مردا برا ی همه جوونا آرزوی خوشبختی می کردم. الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن رو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت می رفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...

گرد آوری: 401

شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

«کارمند جدید»


برای اینکه تشخیص دهید کارمندان جدید را بهتر است در کدام بخش به کار بگمارید، می توانید به ترتیب زیر عمل کنید:

400 عدد آجر را دراتاقی بگذارید و کارمندان جدید را به آن اتاق هدایت نمایید. آنها را ترک کنید و بعد از 6 ساعت برگردید.

o اگر دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش حسابداری بگذارید.

o اگر از نو (برای بار دوم) دارند آجرها را می شمرند، آنها را در بخش ممیزی بگذارید.

o اگر همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند، آنها را در بخش مهندسی بگذارید.

o اگر آجرها را به طرزی فوق العاده مرتب کرده اند، آنها را در بخش برنامه ریزی بگذارید.

o اگر آجرها را به یکدیگر پرتاب می کنند، آنها را در بخش اداری بگذارید.

o اگر در حال چرت زدن هستند، آنها را در بخش حراست ونگهبانی بگذارید.

o اگر آجرها را تکه تکه کرده اند، آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذارید.

o اگر بیکار نشسته اند، آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذارید.

o اگر سعی می کنند آجرها ترکیب های مختلفی داشته باشند و مدام جستجوی بیشتری می کنند و هنوز یک آجر هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذارید.

o اگر اتاق را ترک کرده اند، آنها را در قسمت بازاریابی بگذارید .

o اگر به بیرون پنچره خیره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذارید.

o اگر بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند، به آنها تبریک بگویید و آنها را در قسمت مدیریت قرار دهید.

o جاِیگاه شما در اداره یا شرکت کجاست؟

گرد آوری : 401

شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی


یک داستان جالب (آسانسور)
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جداشدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟

پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، ونمیدانم.
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیواربراق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که ازیک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، دراین وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله موطلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!

گرد آوری:
401


شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

«پیرزن زرنگ و باهوش»


یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 ملیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت .

قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست یا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت . پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به درآورد . مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد.

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد . پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند !

گرد آوری: 401

شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گلی از گلستان(8)»

  «مراقبت از گزند آن كس كه از انسان مى ترسد»

((هرمز)) فرزند انوشيروان (وقتى به سلطنت رسيد) وزيران پدرش را دستیگر و زندانى كرد. از او پرسيدند: ((تو از وزيران چه خطايى ديدى كه آنها را دستگير و زندانى نموده اى ؟))

هرمز در پاسخ گفت : خطايى نديده ام ، ولى ديدم ترس از من ، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد كامل به عهد و پيمانم ندارند، از اين رو ترسيدم كه در مورد هلاكت من تصميم بگيرند. به همين خاطر سخن حكيمان را به كار بستم كه گفته اند:

از آن كز تو ترسد بترس اى حكيم
وگر با چو صد بر آيى بجنگ

از آن مار بر پاى راعى زند
كه برسد سرش را بكوبد به سنگ

نبينى كه چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال چشم پلنگ

هدیه:401

شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : حسن سلمانی

  آنكس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند 

پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .))

شاه گفت : اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى . حكيم گفت : فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت .

شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: ((حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ ))

حكيم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.)) 

اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند

معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است

حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف

از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است 



فرق است ميان آنكه يارش در بر

با آنكه دو چشم انتظارش بر در

دو شنبه 25 بهمن 1391برچسب:گلستان,401,الهه ی الهام,سلمانی, :: 15:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

 راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى كرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز كرده ، و آنچنان به آنان ستم نموده كه آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از كشورشان به جاى ديگر هجرت مى كردند، و و غربت را بر حضور در كشور خود ترجيح دادند. همين موضوع موجب شد كه از جمعيت بسيار كاسته شد و محصولات كشاورزى كم شد و به دنبال آن ماليات دولتى اندك ، و اقتصاد كشور فلج ، و خزانه مملكت خالى گرديد.

ضعف دولت او موجب جرائت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصميم گرفت به كشور حمله كند و با زور وارد مملكت شود:

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد

گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش

بنده حلقه به گوش از ننوازى برود

لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش

در مجلس شاه ، (چند نفر از خيرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، كه در آن آمده بود:

((تاج و تخت ضحاك پادشاه بيدادگر (با قيام كاوه آهنگر) به دست فريدون واژگون شد. )) (تو نيز اگر همانند ضحاك باشى ، نابود مى شوى .)

وزير شاه از شاه پرسيد: آيا مى دانى كه فريدون با اينكه مال و حشم نداشت ، چگونه اختياردار كشور گرديد؟

شاه گفت : چنانكه (از شاهنامه ) شنيدى ، جمعيتى متعصب دور او را گرفتند، و او را تقويت كرده و در نتيجه او به پادشاهى رسيد.

وزير گفت : اى شاه ! اكنون كه گرد آمدن جمعيت ، موجب پادشاهى است ، چرا مردم را پريشان مى كنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟

همان به كه لشكر به جان پرورى

كه سلطان به لشكر كند سرورى

شاه گفت : چه چيز باعث گرد آمدن مردم است ؟

وزير گفت : دو چيز؛ 1- كرم و بخشش ، تا به گرد او آيند. 2- رحمت و محبت ، تا مردم در پناه او ايمن كردند، ولى تو هيچ يك از اين دو خصلت را ندارى :

نكند جور پيشه سلطانى

كه نيايد ز گرگ چوپانى

پادشاهى كه طرح ظلم افكند

پاى ديوار ملك خويش بكند

شاه از نصيحت وزير خشمگين و ناراحت شد، و او را زندانى كرد. طولى نكشيد پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده كرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگيدند، مردم كه دل پرى از شاه داشتند، به كمك پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقويت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون كرده و خود به جاى او نشستند، آرى :

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست

دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است

با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين

زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است

هدیه:401

شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

« رنج شديد بيمارى حسادت براى حسود »

سرهنگى پسرى داشت ، كه در كاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم ، ديدم هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود:

بالاى سرش ز هوشمندى

مى تافت ستاره بلندى

اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند: توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال

مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنايان و اطرافيان ، نسبت به او حسادت ورزيدند، و او را به خيانتكارى تهمت زدند، و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند، ولى آنجا كه يار، مهربان است ، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟

شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد:چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟

سرهنگ زاده گفت : زيرا من در سايه دولت تو همه را خشنود كردم مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد:

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى

حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است



بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است

كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه



گر نبيند به روز شب پره چشم

چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟

راست خواهى هزار چشم چنان

كور، بهتر كه آفتاب سياه



(بنابراين نبايد از گزند حسودان هراس داشت ، زيرا اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد را ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد)

ارادتمند دوستان؛401

چهار شنبه 28 دی 1391برچسب:گلستان,401,اله ی الهام,سعدی, :: 8:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

  «عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود...» 

گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى ، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهى استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.

فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان جلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت كرد.

درختى كه اكنون گرفته است پاى

به نيروى مردى برآيد ز جاى

و گر همچنان روزگارى هلى 



به گردونش از بيخ بر نگسلى

سر چشمه شايد گرفتن به بيل

چو پر شد نشايد گذشتن به پيل

سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند، به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى از شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:

قرص خورشيد در سياهى شد

يونس اندر دهان ماهى شد

دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست يكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.

اتفاقا در ميان آن دزدان ، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت ، يكى از وزيران شاه ، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت : ((اين پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، كرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن .))

شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت :

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

تربيت نااهل را چون گردكان  برگنبد است



بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:

ابر اگر آب زندگى بارد

هرگز از شاخ بيد برنخورى



با فرومايه روزگار مبر

كز نى بوريا شكر نخورى

وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :

كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .

هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مى سازند.

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نيكان گرفت و مردم شد

گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت : ((بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم )) .

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد



دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد

چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

كوتاه سخن آنكه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه به نظر همه ، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى كرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت :

عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گرچه با آدمى بزرگ شود

حدود دو سال از اين ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب ، وزير و دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با كمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت و مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى پدر نشست .

شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت :

شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟

ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد و در شوره زار خس 



زمين شوره سنبل بر نياورد

در او تخم و عمل  ضايع مگردان



نكويى با بدان كردن چنان است

كه بد كردن بجاى  نيكمردان

هدیه:401

شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

« اسب لاغر ميان به كار آيد »

پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مى كرد.

آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، به پدر رو كرد و گفت :

اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست كه هركس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولى فيل مردار بو گرفته مى باشد:

آن شنيدى كه لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعيف بود

همچنان از طويله خر به

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

هر پيسه  گمان مبر نهالى 



شايد كه پلنگ خفته باشد

اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود، كه با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :

اى كه شخص منت حقير نمود

تا درشتى هنر نپندارى

اسب لاغر ميان ، به كار آيد

روز ميدان نه گاو پروارى

افراد سپاه دشمن بسيار، ولی افراد سپاه پادشاه ، اندك بودند. هنگام شدت درگيرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد كوتاه خطاب به آنان نعره زد كه : ((آهاى مردان ! بكوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.))

همين نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله كردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شكست خورد.

شاه سر و چشمان همان پسررا بوسيد و او را از نزديكان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.

برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او را بكشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد، پسر قد كوتاه با هوشيارى مخصوصى كه داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت : ((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.))

كس نيابد به زير سايه بوم 



ور هماى  از جهان شود معدوم



پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه كرد و هر كدام از آنها را به يكى از گوشه هاى كشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مركز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى  نگنجند.))

نيم نانى گر خورد مرد خدا

بذل درويشان كند نيمى دگر

ملك اقلمى بگيرد پادشاه

همچنان در بند اقليمى دگر

چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «داستان های دبستان»

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدّت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ! موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود فِلَت می زند .

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت می کرد !

پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چَت می کند. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده امّا انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود ! او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد .برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود امّا کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریز علی چراغ قوّه داشت اما حوصله درد سر نداشت ! 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مُردند امّا ریز علی بدون توّجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمانِ نا خوانده ندارد او حتّی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت امّا او از چوپان دروغگو هم گِله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد !!!

قسمتی از سخنرانی دکتر انوشه

هدیه :401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

« عبرت از دنياى بى وفا» 

يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !)) 

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند

كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك

خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشيروان به خير

گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر

زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

هدیه:401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« ده فرمان»

این روزها زبان مادری یک هووی بسیار پرحرف و سمج به نام کامپیوتر پیدا کرده است و با چرب زبانی خودش را در دل و زبان همه جا کرده است. زبان فارسی حال خوش و شیرینی ندارد و بیشتر روزها را با دلخوری سپری می کند و بر عکس کامپیوتر، از حمایت خوبی هم برخوردار نیست و تنها حامی معنوی آن فرهنگستان زبان فارسی است که تلاش می کند با ورود زبان کامپیوتر به حرف های روزمرّه و نوشته های روزنامه، بلافاصله معادل آن را بسازد؛ ولی بیشتر لغات جدید مقبول نمی افتد و بعضی  وقت ها مردم دچار سردرگمی می شوند. مثلاً هنوز خیلی ها نمی دانند معادل کامپیوتر، یارانه است یا رایانه!

درست است که برای به روز شدن و یا باسواد نشان دادن خود ناچاریم از لغات زبان رایانه بیشتر استفاده کنیم، ولی من می گویم در هر شرایطی باید احترام کسوت زبان مادری باید حفظ شود.

آن چه از نظرتان می گذرد همکاری زبان ومادرانه و زبان رایانه است:

1. آینده ی خود را با تلاش و توکّل«open»کن.

2. خشم خود را «delet» کن.

3. زبان و سخن بدون اندیشه را«cut» کن.

4. رفاقت با انسان نادان را«cancel» کن.

5. برای ساختن سرنوشتت یک«new folder» درست کن.

6. مهربانی و گذشت دیگران را«copy past» کن.

7. برای راز و رمز زندگی ات«pass word» سخت و مشکل انتخاب کن.

8. پیام های دوست داشتنی خود را«sent» کن.

9. برای انتخاب دوست صمیمی از«antiviruse» قوی استفاده کن.

 10.پنجره ی دلت را برای تسویه ی حساب از«clos» کن.

هدیه:401

پنج شنبه 17 آذر 1391برچسب:ده فرمان,401,الهه ی الهام,سلمانی, :: 13:30 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گلي از گلستان»

باب اول : در سيرت پادشاهان


1 - دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز

در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: ((هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.))

وقت ضرورت چو نماند گريز

دست بگيرد سر شمشير تيز

شاه از وزيران حاضر پرسيد: ((اين اسير چه مى گويد؟))

يكى از وزيران پاكنهاد گفت : اى آيه را مى خواند:

((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ))

((پرهيزكاران آنان هستند كه هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش ‍ مردم را عفو كنند و آنها را ببخشند.))

(آل عمران / 134)

شاه با شنيدن اين آيه ، به آن اسير رحم كرد و او را بخشيد، ولى يكى از وزيرانى كه مخالف او بود (و سرشتى ناپاك داشت ) نزد شاه گفت : ((نبايد دولتمردانى چون ما سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگويى گرفت .

شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت : دروغ آن وزير براى من پسنديده تر از راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پليدت برخاست . چنانكه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز))

هر كه شاه آن كند كه او گويد

حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نوشته شده بود:

جهان اى برادر نماند به كس

دل اندر جهان آفرين بند و بس

مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت

كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

چو آهنگ رفتن كند جان پاك

چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

(به اين ترتيب با يادآورى اين اشعار غرورشكن و توجه به خدا و عظمت خدا، بايد از خواسته هاى غرورزاى باطن پليد چشم پوشيد و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگيرى كرد، تا خداوند خشنود گردد.)

اسال مطلب از دوست عزیز،401

-

یک شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «دیده بان زبان»

 

       نبایدانتظار داشته باشیم که هیچ واژه ی نامربوطی به زبان و ادبیات فارسی مان وارد نشده باشد. اگر چند سده به عقب برگردیم، متوجّه خواهیم شد که آن زمان که زبان، دیده بانی جوان و تیزبین داشت، نتوانست مانع ورود کلمات به مرز فرهنگ و ادب شود؛ چه رسد به امروز که دیدگان دیده بانمان سویی ندارد و به سختی جلوی پایش را می بیند تا توی چاله و چوله نیفتد!

حق داری اگر منظورم را نفهمی. خودت را سرزنش نکن.من هم مقصّرم. باید منظورم را روشن تر بیان کنم. مقصود و منظورم « های دو چشم» است!همان بینا ترین حرف، حروف الفبا که یا در نگهبانی و پاسداری از زبان مادری مان کوتاهی کرده و یا بیش از این توان مقابله نداشته اند! و از روزی که چشم هایش را بر روی بعضی از کلمات بست و حرفی نزد و گلایه و شکوه ای پیش رودکی  و فردوسی نبرد، بر سر اولین حرف و شاخ شمشاد حروفمان- الف- کلاه گذاشته شد و روزگار ما و زبانمان همین شد که هست!

به بهانه ی «آب» الف تبدیل به «آی با کلاه» شد و سرگرم کلا ه هابی رنگارنگ و جورواجور خود و این که کلاهش با قد و قامتش«سِت» هست یا نه! و به بهانه ی نون« گاهی» که گاه گاهی عرض اندام می کرد تبدیل به« گاهاً» تنوین دار شد؛ غافل از این که روزی دهنده، بدون کلاه و تنوین هم آب و نان بندگانش را تضمین و تأمین می کند.

این اتّفاق و اتّفاقاتی از این دست سبب شد که پیشنهاد دادند در هر اداره، سازمان، شرکت و کارخانه ای یک صندوق، جلوی چشم کارمندان، کارگران و مراجعه کنندگان نصب کنند و روی آن با خط خوش نستعلیق بنویسند«صندوق انتقادات و پیشنهادات». با وجود نام بد ترکیبش، بسیار هم طرفدار دارد و کسی نیست به این خوش خیالان گرفتار بگوید:«صندوقی که قادر نیست مشکل نام خود را حل کند، چگونه به شکایت و گلایه  ی شما می تواند رسیدگی کند؟!

در پایان از بازدیدکنندگان انجمن ادبی «الهه ی الهام» در خواست می کنم قبل از این که عریضه ای داخل این گونه صندوق ها بیندازید، یک اصلاحیه برای تغییر نام آن بیندازید تا بلکه با اصلاح نامش، امیدوار شوید، مشکل شما را هم حل و اصلاح کند!

401

 

سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:زبان,فردوسی,الهه ی اهام,واژه, :: 15:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«غلط زیادی»
       -«مخترع برق رو می شناسی؟»
       -«آره مگه می شه کسی توماس رو نشناسه! بهشت نوش جونش!»
توی بوستان شقایق مشغول قدم زدن بودم که گوش گناهکار گفتگوی دو مرد کهنسال را که مجموعاً یک و نیم قرن از عمرشان می گذشت، شنید. با خودم گفتم وقتی خدا بخواهد به کسی عزّت بدهد، این گونه می دهد! شاید در هر ساعت قریب شصت نفر بگویند:« نور به قبرش ببارد، اگر ادیسون برق را اختراع نمی کرد، زندگی به سختی و کندی سپری می شد.»
به سرعت برق می خواهم از این شصت نفر و شصت نفرهای دیگر دو غلط بگیرم.
       غلط اول: برق و جریان الکتریسته در طبیعت وجود داشته و دارد، بنابراین کاربرد اختراع و مخترع با برق مناسبت ندارد. پس بهتر است بگوییممکتشف برق.
       غلط دوم: توماس ادیسون نه مخترع برق بود و نه مکتشف برق. در واقع او 1200 اختراع به ثبت رساند که مهم ترین آنها لامپ بوده است.ادیسون مخترع لامپ بوده نه مکتشف برق.
ده ها سال است که مردم این اشتباه را مرتکب می شوند و آن قدر ترویج پیدا کرده که تبدیل به «غلط زیادی» شده است و عجیب تر این که افرادی برای خاموش کردن لامپ به فرزندشان می گویند:« خدا رحمت کند ادیسون را، برق را خاموش کن.» و هر بار که این جمله به زبان بیاید بی تردید روح« مایکل» آزرده خواهد شد. حتماً می خواهی بپرسی« مایکل کیه؟»
مایکل فارادی انگلیسی همان کسی است که در سال 1831 میلادی موفق شد با ساختن یک دینام ساده و با استفاده از میدان مغناطیسی، الکتریسته تولید کند و زمانی که ادیسون در سال 1848 در آمریکا متولد شد، هفده سال از کشف برق می گذشت.
       ضمن تکریم و احترام برای فارادی و ادیسون درخواست می نمایم از این به بعد از ادیسون به عنوان یک مخترع بزرگ خصوصاً لامپ نام ببریم و از مایکل فارادی به عنوان مکتشف برق به امید اینکه در ده سال آینده دیگر اثری از « غلط زیادی» نباشد.
       نقل شده به طبیبی ماموریت دادند جهت مداوای اهالی روستایی برود که به نوعی بیماری مبتلا شده اند که بدن خود را مرتب می خارانند و این طبیب وقتی با کمک مرکب چهارپای خود و طی مسافت زیاد به مدخل روستا رسید. با تعجب دید که تعدادی از اهالی که مشغول خاراندن خود بودند با حالتی تمسخرآمیز به او می خندند و مرتب این جمله را تکرار می کنند:« این یارو بیماری نخاراندن دارد!»
       در پایان ابیاتی از شعر محکمه ی الهی آقای خلیل جوادی را به مناسبت این یادداشت تشخیص دادهام و تقدیم به طرفداران« الهه ی الهام» می کنم:
«... یهو شنیدم ایست خبردار دادن
نشسته بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اون دور اومد
رفت و رو چارپایه و چند تا صور زد
دیدم دارن تخت رون می آرن
فرشته ها رو دوششون می آرن
مونده بودم که این کیه خدایا؟
تو محشر این کارها چیه خدایا؟
فکر می کنید داخل اون تخت کی بود؟
الان می گم، یه لحظه، اسمش چی بود؟
اونی که تو دنیا مثل توپ صدا کرد
همون که این لامپا رو اخترا کرد
همون که کارهاش عالی بود، اون دیگه
بگید بابا، توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت: «دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت، پیش انبیا  
وقتو تلف نکن توماس زود برو
به هر وسیله ای اگه بود برو
از روی پل نری یه قت می افتی
می گم هوایی ببرند و مفتی»
از مجموعه یادداشتهای 401
برای الهه ی الهام
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

نمی دونم آخرین بار کی نامه نوشته ای؟یا کی نامه گرفته ای؟ ولی من خوب یادم هست.آخرین نامه ای که نوشتم حدوداً یک سال پیش بود و آخرین نامه ای که گرفتم انگار همین دیروز و در واقع سوم خردادنود و یک، سالروز فتح خرمشهر بود.اف اف به صدا در آمد.
- کیه؟
- نامه رسون.
- نامه دارم؟
- په نه په دلم برات تنگ شده بود اومدم تا گل روی تو رو ببینم.
به سرعت به طرف در ساختمان دویدم و نامه را دریافت کردم.احساس خوب و خوشایندی بهم دست داد. تازه فهمیدم که اپراتور اول و دوم و چندم تلفن های همراه نزدیک به یک دهه است که احساس خوشایند دیدن پستچی مهربان و پاکت نامه را از ما گرفته اند. زمانی این شادی ضرب در دو شد که جلوی نام و نشانی فرستنده نوشته بود« الهه ی الهام»
برایم عجیب و غریب بود که با این همه مشغله ی فکری و فعالیت های ادبی و فرهنگی و جواب دادن به ایمیل ها و نامه ها ی فراوان افراد سرشناس و ناشناس چطور فرصت کرده که برایم نامه بنویسد و آن را در دل صندوق اسرار زردرنگ بیندازد!؟با خودم گفتم:
«اگر با من نداشت میلی / send می کرد برایم میلی»
الهه ی الهام با این کارش من را یاد داش مشتی ها و با معرفتای قدیم انداخت که این روزها درّ نایاب شدند.«معرفت درّ گرانیست به هر کس ندهند / پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند»
ابوالفضل زرویی نصرآبادی این شاعر طناز خوب وطنی در قسمت سوم شعر «با معرفت ها» خوب گفته که:
...بازم همون دوره ی بی سواتی
قربون اون حرفای عشق لاتی
قربون اون« مخلصتم، فداتم»
قربون اون حافظ روی طاقچه
قربون حسن یوسف تو باغچه
قربون مردمی که مردم بودن
اهل صفا ، اهل تبسّم بودن
قربون اون دوره ی تردماغی
قربون اون تصنیف کوچه باغی
قربون دوره ای که خوش بینی بود
تار سبیل ها چک تضمینی بود...
همین که از پله ها بالا می رفتم،پاکت را با وسواس باز کردم و خواندم.«401 سلام. نامه و دست نوشته هایت را دریافت کردم و بدان در وادی فرهنگ و ادب کوچک و بزرگ و خرده و گنده نداریم.  هرکسی که قلبش برای فرهنگ و ادب این مرز و بوم بتپد برایم عزیز است و مورد احترام و اکرام. تشکر می کنم از این که در جنگل شلوغ و وحشی «این تر نت» بوته ی کوچک و گمنام، امّا سرسبز و شاداب « الهه ی الهام» را برای رفع خستگی انتخاب کرده ای و گاه گاهی با ارسال پیام و مطلب ادبی و نقد و پیشنهاد های منصفانه ات راهنمایی ام می کنی. امیدوارم به لطف خدا و دوستانی چون شما این نهال کوچک قد بکشد و  سری بین سرها درآورد.
اگر از حال ما می پرسی ای دوست/ ملالی نیست جز اندوه بسیار
110یارت
 
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

موشی در خانه ی صاحب مزرعه ای تله موش دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتد:« تله موش مشکل خودته؛ به ما ربطی نداره.»
ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند.گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند.گاو را هم برای مراسم ختم و ترحیم  کشتند.
در تمام این مدّت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر می کرد!!!
دوست الهه ی الهام و دوستانش؛401
 
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 توجه: دیدار کنندگان عزیز لطفاً مطالب« دیروز، امروز و فردا » را به همین ترتیب مطالعه فرمایید. 
فردای ما عصر فراموشی هاست. عصر تنهایی است. عصری که مردم حصاری به وسعت زندگیشان به دور خود می کشند. عصر دویدن ها و سخت رسیدن هاست. عصر آسایشگاه، بیمارستان، تیمارستان و افسردگی.
این روزها و فردا، عصر جاده سازی و دور شدن هاست. عصر خریدن ماشین های مدل بالا و گم شدن در همین جاده هاست. آدم ها آنقدر رفته اند که گم کرده اند خود را، دیگران را، راه را، این روزها حال کسی خوب نیست.
الهه ی الهام از تو می خواهم به عنوان یک دوست شفیق، عزیز و ادیب دیروز، امروز و فردای خودم می خواهم به همه ی انسان های کره ی خاکی بگویی : آدم ها با همین روابط ساده ی اجتماعی زنده اند. محتاج به گفتن ها و شنیدن ها هستند. تا کی می خواهند خودشان را پشت مانیتود و موبایل گم کنند و گول بزنند. آدم ها به دیدن و دیدار یکدیگر نیاز دارند. حس تنهایی، آدم های امروز را می بلعد!
***
توضیح: مطالب سه گانه ای که با عنوان دیروز، امروز و فردا در« الهه ی الهام» آمده ،خلاصه ایست از مقاله ی « منو رها کن از این حس تنهایی» به قلم آقای احمد محمد تبریزی که در تاریخ 24 تیرماه 91 در روزنامه ی همشهری چاپ شده بود و دوست باوفای ما«401» آن را برای الهه ی الهام و دوستانش ارسال کرده است. همچنان چشم به راه هدایای 401 هستیم.
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 
پسر خسته از دیر خوابیدن شب، صبح با چشمانی پف آلود بیدار می شود و صبحانه را خورده و نخورده می زند بیرون. موبایلش را چک می کند و هدفونش را داخل گوشش می گذارد. اگر هم هدفونی در کار نباشد، پرده های گوشش را صدایی جز داد و فریاد و شلوغی نمی لرزاند. در خیابان همه شبیه او هستند. کسی صدای کسی را نمی شنود. صورت ها سنگی است و نگاه ها بدون هیچ حالتی فقط نگاه می کنند. آدم ها ساده از کنار هم عبور می کنند.انگار آدم ها یادشان رفته که می شود با هم حرف زد، صحبت کرد و درد دل هم را شنید.
پسر که به خانه باز می گردد، می رود تنها خودش را داخل اتاق حبس می کند و زل می زند به مانیتور. در صفحات اجتماعی دنبال کسی می گردد که شاید در فضای مجازی بتواند با او حرف بزند و دردهایش را در اینترنت پخش کند. دنبال دو گوش شنوا می گردد. خواهرش در اتاق دیگری اس ام اس بازی می کند و پدر و مادر هم سرگرم کارهای خودشان هستند. هر کدامشان شده اند آدم هایی تنها در جزیره ای دور افتاده. تنهایی را یاد می گیرند و به دیگران هم آموزش می دهند و در جامعه پخش می کنند. یاد حرف پدری می افتم که می گفت؛ تنها حسرت زندگی اش فاصله ی زیاد با فرزندانش است.
آدم های امروز برای فرار از تنهایی و ارتباط با یکدیگر رفته اند موبایل، تلفن، اس ام اس، اینترنت و شبکه های اجتماعی اختراع کرده اند. اما هیچ کدام دردی دوا نکرد و آدم ها باز هم تنهایند. دل هایشان به جای دوست داشتن، شده جایی برای دردها و غم هایشان. مردمان امروز را همین حسّ تنهایی در خودش می کِشد و غرق می کند. همین حسّ تنهایی مردمان امروز را می کُشد!
دوست شما401
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : حسن سلمانی

یاد گذشته ها برای همه ی ما همیشه دنیایی از حسرت را به دنبال دارد. حسرت تمام چیزهایی که بوده و دیگر نیست. حسرت یک عالمه خاطره و نوستالژی. حسرت هر رنگ و بویی که بوده و امروز پر کشیده و رفته است.

وقتی یاد خاطرات خاک خورده ی قدیمی می افتیم و به سر وقتش می رویم و غبارهایشان را می تکانیم لذّتی دارد. بد نیست گاهی در ذهن و خاطراتمان سوار ماشین زمان بشویم، برویم و به یاد یباوریم تمام لحظه هایی که برای دیروز است. دیروزی که برایمانم بوده است و امروز دیگر خبری از آن کارها و خاطره ها نیست.

خیلی دور نمی شوم. همان زمان کودکی مان را می گویم.زمانی که پیکان داشتیم و تلوزیون سیاه و سفید. زمانی که به یاد آوردن اقوام و آشنایان بهانه نمی خواست. بدون دعوت و هیچ بهانه ای می رفتیم خانه های همدیگر می ماندیم و دور هم خوش بودیم. زمانی که تنها نبودیم.

تابستان ها که می شد کسی از گرما و آلودگی نمی نالید.حال همه ی ما واقعاً خوب بود. به خانه های هم می رفتیم و می ماندیم و دور هم فقط گل می گفتیم و گل می شنفتیم. سفرها ساده بود. دل ها شاد بود و تجملی در کار نبود.زمستان هم کافی بود تا بساط تمام دور هم بودن ها را یک کرسی فراهم کند.

می نشستیم دور کرسی و گرمای وجودمان را در خانه پخش می کردیم. به قدری حرف برای گفتن داشتیم که تلوزیون با همان چند کانال محدودش کالایی لوکس به حساب می آمد. خبری از موبایل نبود. حتی به ندرت در خانه ها تلفن ثابت پیدا می شد. فقط کافی بود تا همدیگر را ببینیم و شوری وصف ناپذیر تمام وجودمان را پر کند.

آن روزهای گذشته کسی دردش را در دلش نگه نمی داشت تا غمباد شود و افسردگی بگیرد. اصلاً کسی اسم قرص های ضد افسردگی را بلد نبود. دردها تقسیم می شد و هر کس گوشه ی کاری را می گرفت، موضوع به سرانجام می رسید و ختم به خیر می شد.

آن قدیم ها بهانه های کوچک برای زندگی فراوان بود،همین بهانه های کوچک می آمد و خوشبختی آدم ها را می ساخت. همه می رفتند دنبال همین بهانه ها تا کشفش کنند. کسی از کسی گریزان نبود. آدم ها برای وصل می آمدند نه فسخ.

ادامه دارد. انشاء الله امروز و فردایش را هم مطالعه کنید.

ارادتمند- 401 

 

شنبه 11 شهريور 1391برچسب:401,سلمانی,دیروز,الهه ی الهام, :: 10:54 :: نويسنده : حسن سلمانی

عدّه ای از افراد و اقشار جامعه کارشان شده پاپوش درست کردن ! نه تنها خجالت نمی کشند بلکه از انجام این کار لذّت هم می برند و تازه بعضی وقت ها به خودشان و کارشان می بالند و به همدیگر دست مریزاد و خدا قوّت هم می گویند.

چند سالی هم هست که برای خودشان انجمن صنفی راه اندازی کرده اند! و موقعی که تحت عنوان جلسه ی صنفی دور هم جمع می شوند، مصوّب می کنند که هیچ کس از دستمان در نرود و سعی کنید پاپوشی درست کنید که تمامی گروه های سنّی را در بر بگیردو همچنین از شیوه ها و طراحی های نوین و به روز استفاده کنید. در واقع برای همه ی پسران، دختران، مردان و زنان پاپوش درست کنید!

وقتی از دبیر این انجمن سئوال می شود: «چرا این کار را با ذوق و شوق انجام می دهید؟» می گوید:«اوّل این که پا قلب دوم ما انسان هاست و ما وظیفه ی خود می دانیم آن را از هر گزندی در امان داریم و دوم این که ما«کفّاش» هستیم و کارمان پاپوش درست کردن است.و باید پاپوشی درست کنیم که نرم،گرم، زیبا و البته ارزان باشد.»

بله کفّاش بر وزن خبّاز و هر دو بر وزن فعّال و فعّال و فعّالة دو وزن مشهور صیغه ی مبالغه در زبان عربیست و صیغه ی مبالغه اسمی است که بر بسیار انجام دهنده ی کاری یا بسیار دارنده ی صفتی دلالت می کند. مانند رزّاق.

نمی دانم چرا کفّاش که کلمه ای فارسی است به صورت و قالب صیغه ی مبالغه عربی درآمده است!؟ به کفش در زبان عربی«حِذاء» و به کفاش «حَذّاء» و «صانع الاحذیة» گفته می شود.

پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها به کفش،اُرُسی و چارق و آذری زبان ها باشماق می گفتند و معروف ترین پاپوش دوره ی آن ها گیوه بود که خود انواعی داشت مانند ملکی یا آجیده.

بیایید با هم تصمیم بگیریم زین پس کلمه ی نامانوس«کفّاش» و دیگر اعضای خانواده اش را بر زبانمان جاری نکنیم و به جای کفاش بکوییم کفش دوز و به جای کفاشی بگوییم کفش فروشی و به کسی که کفش را وصله و پینه تعمیر می کند بگوییم تعمیرکار کفش یا پینه دوز.

در پایان از الهه ی الهام و همه ی بازدیدکنندگان پر وپا قرص آن درخواست می نمایم پا روی قلب اول و دوم خود و هیچ انسانی نگذارند.

متشکرم- ارادتمندتان401

سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:پاپوش,قلب,401,حسن سلمانی, :: 14:49 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان