الهه ی الهام
انجمن ادبی

« سنگ گور شاعر»

سعی کرد سرودی سر دهد

نه که به خاطر آورد

زندگی واقعی، دروغ هایی که پراکنده بود

و به خاطر آورد

زندگی دروغین وقایعی را که بر او گذشته بود.

شاعر: اکتاویو پاز

ترجمه: دکتر علی اکبر فرهنگی

شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : حسن سلمانی

«زندگی شاعر»

 

کلمات، آری، ساخته شده از هوا

و در هوا حل شده اند.

بگذار خود را در میان کلمات گم کنم

بگذار نسیمی در میان لبانی زنده باشم

تنفسی که سرگشته وار، به همه جا سرک می کشد

-      بدون مانعی و سدّی-

عطر یک لحظه که در هوا پراکنده می شود.

*

حتی نور

خود گمشده ای است.

 

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:پاز,فرهنگی ,حسن سلمانی, :: 10:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

 


« مهمان آتش»

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است

 


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

 

شاعر: فاضل نظری

چهار شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

« گندم و گیلاس...منوچهر آتشی»

مجموعه ی شعر شاعر معاصر، منوچهر آتشی، حاوی 66 قطعه در قالب شعر نو در 184 صفحه  و در قطع رقعی به زیور طبع آراسته شده است.

این مجلدی را که من در دست دارم، نشر قطره د سال 1370 چاپ و منتشر کرده است. در آخر هر شعر تاریخ سرایش آن آمده است و گویی به ترتیب زمانی در این مجموعه چیده شده اند. از خرداد68 تا مرداد69 خورشیدی؛ یعنی حاصل یک سال فعالیت شعری شاعر.

آخرین قطعه « بانوی گندم و گیلاس» نام دارد که اسم کتاب با حذف واژه ی بانو شده است« گندم و گیلاس» و آن هم شاید به خاطر ملاحظات فرهنگی و سیاسی آن وقت و جهت گرفتن مجوز چاپ بوده باشد!

چند قطعه را که بخوانید شاید مثل من پی ببرید که شباهتی بین منوچهر آتشی و نیما یوشیج هست. سوای سبک و قالب شعری، و آن، استفاده از اصطلاحات محلی و مظاهر طبیعی و بومی خطّه ی جنوب مثل؛ خیزابه، لنگر، نخل، بندر، موج و قایق و... است؛ مثل اشعار نیما که حاوی اصطلاحاتی مثل؛ کشتزار، باران، دار، وگ و نی وکومه و ... است که در خطه ی سرسبز مازندران نمود بیشتری دارد.

ویژگی دیگری که در جای جای شعر آتشی چشمک می زند، وجود « آنیما» است. بانوی گمشده و سرگردان شاعر که همیشه و همه جا با شاعر پرسه می زند؛ با او هست و نیست، و این موضوع در قطعه ی « زنی با چهار نام» بیشتر خودش را به رخ می کشد.

برای آشنایی دوستانم چند نمونه از شعرهای این مجموعه را در بخش شعر معاصر ایران« الهه ی الهام» تقدیم می کنم.

امید که بخوانید و بپسندید!

 

حسن سلمانی

بیست و یکم فروردین92

 

سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« پادشاه»

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است
فاضل نظری
دو شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«حاصل عقل»

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد
فاضل نظری
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

درود بر دختر نمونه، همسر نمونه،مادر نمونه و در یک کلام«بانو ی یگانه» تمام تاریخ!

« فاطمه» سمبل صبر، اخلاق، وفاست و دارای تمام صفاتی که شایسته ی یک جانشین خدا بر روی زمین است؛

ما به داشتن چنین مادری به خود می بالیم و در سالروز عروجش، سیاه می پوشیم و به سوگش می نشینیم.

پهنه ی قلبمان قلمرو فاطمه و فرزندانش باد!!!

حسن سلمانی

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

« علی صامتی»

 

          سه روز پیش، نان و پنیر صبحانه را خریده بودم و از سنگفرش کنار بوستان محله به خانه برمی گشتم. جوجه گنجشکی را دیدم که احتمالاً باد، لانه اش را خراب کرده و او را به زمین انداخته بود. هنوز خنکای شب گذشته جایش را به گرمای روز دوازدهم اردیبهشت نداده بود. می شد ضربان قلب کوچکش را شنید و نبضش را حس کرد.حیوانک می لرزید،نمی دانم از ترس بود یا از ضعف یا از سرما! خم شدم و بدون هیچ زحمتی جوجه ی بی پناه را از روی سنگفرش برداشتم. به درخت بالای سرم نگاه کردم تا شاید جیغ و داد مادرش را بشنوم و بچه اش را روی یکی از شاخه ها بگذارم تا بردارد و ببردش. امّا نه صدایی بود و نه جنبشی. بالاخره تصمیم گرفتم که با خودم به خانه ببرم تا  تیمارش کرده و بعد هم آزادش کنیم.

 



ادامه مطلب ...
شنبه 26 فروردين 1392برچسب:علی صامتی,داستان,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 10:11 :: نويسنده : حسن سلمانی

«مادر ترزا»

 

تصویر دوشیزه ی سالخورده و تکیده ای  روی جلد کتاب است که با آن ساری سفید با سه نوار آبی در حاشیه ی سربندش و لبخند مهربانش که هیچ گاه از حافظه ی بیننده محو نمی شود.

مؤسسه ی فرهنگی منادی تربیت یک سری کتاب چاپ کرده با عنوان کلی« افرادی که به جهان خدمت کرده اند» و اولین کتاب از این مجموعه « مادر ترزا» است که خانم شارلوت گری آن را نوشته و خانم منیژه اسلامی آن را به فارسی ترجمه کرده است. نسخه ای که در اختیار دارم، چاپ چهارم در سال 86 است.

این کتاب ، شرح داستانی درباره ی یکی از بزرگ ترین دست آوردهای انسان دوستانه ی روزگار ماست. در این کتاب به ما گفته می شود که چگونه مادر ترزا و یارانش می توانند زندگی را در فقر کامل اداره کنند.

مادر ترزا( اگنس گُنجها) در 29 آگوست 1910 در شهر اسکوپی کشور آلبانی در خانواده ای آلبانیایی متولد شد. در سال1948 کارش را در کلکته ی هندوستان آغاز کرد. فقرا، طرد شدگان، عقب ماندگان ذهنی، بی خانمان ها و افرادی را که واقعاً در حال مرگ بودند و کسی نبود که از آن ها مراقبت کند، زیر چتر مهربانی خودش می گرفت. او با دست خالی و بدون هیچ پولی و بدون آن که  سازمان یا ارگانی از او حمایت کند، کارش را شروع کرد. با تمام وجود اعتقاد داشت که اگر با «عشق» کار کند، دیگران از او پیروی می کنند و اکنون یارانش در بیش از هفتاد کشور به یاری دردمندان می شتابند.

در دسامبر 1979 مادر ترزا جایزه ی صلح« نوبل» را دریافت کرد. او غرق در مسرت بود، نه برای خودش، بلکه به این دلیل که جهانیان با درماندگان تحت سرپرستی او بیشتر آشنا می شدند.

 

نکته ای که بیشتر از هر چیزی توجه مرا جلب کرد، این بود که اولین خانه ای که برای مرکز سازمان مذهبی مادر ترزا اختصاص یافت و پایگاهی شد که صدها گروه از خواهران از آنجا به سراسر جهان پخش شدند، از جوانمردی و گذشت یک مسلمان فراهم شد. و آن خانه مسجدی بود که در اختیار قاضی مسلمانی بود و به دلیل تقسیم هندوستان و کوچ به پاکستان باید آنجا را ترک می کرد. مرد مسلمان بعد از تحویل مسج به مادر ترزا گفته بود:« من خانه را از خدا گرفته ام و آن را به او برمی گردانم.» همانطور که مادر ترزا دریافته بود که این انسان است که مردم را با عناوین متفاوتی درگیر و از یکدیگر جدا می سازد، نه خدا!

سخنی از مادر ترزا:

« امروزه، صحبت کردن از فقر باب روز است. اما شناختن، زندگی کردن و خدمت کردن به فقرا، مطلبی کاملاً متفاوت است.»

این کتاب در 104 صفحه و در قطع رقعی چاپ شده و دارای عکس های زیبایی از مادر ترزا و خواهران در حال خدمت به بشریت است.

انتخاب و معرفی: حسن سلمانی

18/1/92

 

 

شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« فراقی »

سپیده که سر بزند

نخستین روزِ روزهای بی تو

آغاز می شود.

آفتاب

سرگشته و پرسان

تا مرا کنار کدام سنگ

تنها بیابد/ به تماشای سوسنی نوزاد

به نخستین دره ی سرگشتگی هام.

در اندیشه ی تو ام

که زنبقی به جگر می پروری

و نسترنی به گریبان.

که انگشت اشاره ات

به تهدیدِ بازیگوشانه

منقار می زند به هوا

و فضا را

سیراب می کند از شبنم و گیاه.

سپیده که سر بزند خواهی دید

که نیست به نظرگاه تو/ آن سدر فرتوتی/ که هر بامداد

گنجشکان بر شاخساران معطّرش به ترنّم

آخرین ستارگان کهکشان شیری را

تا خوابگاه آفتابیشان

بدرقه می کردند.

سپیده که سر بزند

نخستین روزِ روزهای بی مرا

آغاز خواهی کرد:

مثل گل سرخ تنهایی

آه خواهی کشید،

به پروانه ها خواهی اندیشید

و به شاخه ی سدری

که سایه نینداخته بر آستانت.

از مجموعه « کندم و گیلاس» منوچهر آتشی

انتخاب و هدیه: حسن سلمانی

 

 

شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

 


 

 

 

« حرام است عشق»

 

زمین

 

به دامن بانوی آفتاب آویخته است

 

نمی پرسند چرا

 

و گالیله جان به در برده است

 

همه ی قانون ها امّا

 

مرا از تو دور می دارند

 

و پروا نمی کنند

 

 از ستاره ی بی مدار.

 

حلال است

 

خون کبوتر

 

لب باغچه

 

به پای گل سرخ.

 

حلال است

 

خون گل سرخ

 

به پای پیر سرداری ابله

 

بیگانه ی نام گل.

 

حلال است

 

 قامت مردان

 

به چوبهی بی جان دار

 

حلال نیست ولی

 

سرو سیراب اندام تو

 

به آغوش زنده ی من.

 

[زمین به دامن بانوی آفتاب آویخته است و

 

آفتاب به دامن بانوی کهکشان

 

و من

 

بر ابریشم خیال تو

 

بر گیسوان تو آویخته ام]

 

مرا باز می دارند از تو

 

و پروا ندارند

 

از ستارهی سرگردان بی مدار

 

که نظم آسمان را بر آشوبد آخر...

 

حرام است عشق

 

و حلال است دروغ

 

شگفتا!

 

از مجموعه ی« گیلاس و گندم» منوچهر آتشی

 

انتخاب و هدیه: حسن سلمانی 

 

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « می آورد...»

میز سنگر و قلم سلاح شاعر است

غیرت برای او زانویی

سست ناشدنی می آورد

شکارچی سخن پر مغز و نغز

و

اندیشه و خیال است

اوست که از آسمان به زمین سخن را نازل می کند و میآورد

می رود و به درگاه کردگار می رسد

از اجاقی به نام موهبت

زغال گداخته می آورد

الهام پاک و راستین

پلیدی و پلشتی برنمی دارد

شیرِ حلال است

هر کجا که باشد

خامه می بندد و سرشیر می آورد

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 21 فروردين 1392برچسب:می آورد,الهام,چمانی,زلیمخان, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

« جوانی»

اثری از چین و چروک در جبین نیست

در دلش از زمستان خبری نیست

دنیا را با سرانگشتانش بازی میدهد 

طوفان جوانی صخره را به لرزه می اندازد

همراز نغمه است و با سکوت بیگانه

طراوت و شادابی در زبان و طعم و مزّه بر کام

گر متلاطم شود، باران سیل آساست

ور بجهد، آتش سوزان

سیل جوانی، کوه ها را به لرزه می آورد

در مسیر زندگانی پخته و آبدیده می شود

انسان از آن نیرو می گیرد و بدان می بالد

با زمین همآغوش می شود

با آسمان دست و پنجه نرم می کند

دست های جوانی، به کردگار می رسد.

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:چمانی,زلیم خان,سلمانی,جوانی, :: 12:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

 سلام؛

شاید خیلی دیر شده باشد که بخواهم تولد شکوفه های فروردینی را تبریک بگویم؛ اما به اعتبار ضرب المثل« ماهی را هر وقت که از آب بگیری، تازه است» ؛ تبریک می گویم.

مسعوده ی جمشیدی؛ شعری را از یک شاعر هموطنش برایم فرستاده که همراه و همدل و همزبان با او این شعر را به عنوان هدیه ی تولد به :

علس سلمانی و محمدکاظم وحدتی و دیگر متولدین طلیعه ی بهار، تقدیم می کنم:

سر تا به قدم حال و هوای تو بهاریست

چشمان تو سرشار غزل های بهاریست

کندوی عسل خوشه ی انگور هرات است

وقتی که تبسّم به لب قند تو جاریست

حسن سلمانی

دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:علی سلمانی,وحدتی,تولد,فروردین, :: 15:27 :: نويسنده : حسن سلمانی

« دوم شخص، غایب»

 مثل دو تا فرشته ای که روی شانه های چپ و راستت مدام در پروازند و کارهای خوب و بدت را یادداشت می کنند تا روز حساب به حسابت برسند؛ یکی دیگر هم هست که همیشه با توست. تو هیچ کدامشان را نمی بینی، اما از همان سال های اول کودکی تو را با آن ها آشنا کرده اند. به تو گفته اند که فرشته ی سمت راستی کارهای خوب و فرشته ی سمت چپی کارهای بدت را می نویسد. امّا درباره ی آن دیگری کسی چیزی به تو نگفته، ولی تو حضور او را بیشتر از آن دو فرشته احساس می کنی. نه دیدی اش و نه حتّی اسمش را می دانی.

                                                                                                     سیما- همسرت- بیشتر دوست داشت عید امسال را به مشهد بروید، امّا در نهایت پیشنهاد تو را پذیرفت و قرار شد تعطیلات نوروزی را در کنا دریا و جنگل های شمال بگذرانید.

نیمه شب است و توبر بالای تخته سنگی که جلبک ها و خزه ها خودشان را به آن چسبانده اند، ایستاده ای و امواج خزر به آرامی خودشان را به صخره ها می کوبند و کف می کنند و ذرّاتشان به پوست صورتت می نشیند.چراغ های خودرویت را رو به دریا روشن کرده ای و سیما و پسرت سینا با شادی در روشنایی آن با بیلچه و کامیون اسباب بازی، ماسه ها را جابه جا می کنند و قلعه می سازند. از برخورد لطیف ذرات آب دریا با صورتت لذّت می بری و حواست نیست که آسمان هم شروع کرده است به باریدن بدو ن آن که رعدی و برقی در کار باشد.



ادامه مطلب ...
دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : حسن سلمانی

کتاب: « رد، گفت و گزار سپنج...» 

نشر چشمه و نشرپارسی در پاییز1371 اولین بار این کتاب را که به قلم محمود دولت آبادی است، در 393 صفحه به چاپ رسانده و منتشر کرده است. این کتاب شامل مقاله ها، نقدها، گفت و شنودها، و سخنرانی های دولت ـآبادی تا پیش از تاریخ چاپ کتاب است.

دولت آبادی در دیباچه ی کتاب با عنوان سخن کوتاه توضیح داده است که:« رد» به معنای نشان و اثر است و کنایه از گذر و گزار استدر مسیر گذشته ای که می تواند دور یا نزدیک باشد.وقتی از مسیری می گذری، رد تو بر جای می ماند و این همان نشانه هاست که در مسیر پیموده شده از خود به جای نهاده ای.نشانه هایی در مسیر عمر و بستر زمانی که خارج از اراده ی تو سپری شده و حدّ دخالت تو در آن، همین بوده است و بس...

نویسنده ی پُرآوازه ی رمان بزرگ« کلیدر» که از افتخارات ادبیات داستانی سرزمین ماست، در این کتاب خاطره ای کوتاه از دیدارش با صمد بهرنگ، دیداری از دراویش سنندج، نامه ای سرگشاده به رییس رادیو و تلوزیون اول انقلاب( احتمالاً صادق قطبی زاده) و نیز در احوال رُمان، مطالبی را در قالب مقاله آورده است.

و همچنین به نقد و بررسی چند کتاب پرداخته و اندیشه های برتولد برشت و مسایل روز تئاتر و سینمای ایران را به بوته ی نقد کشیده است.  مخصوصاً از مسعود کیمیایی که فیلم «خاک» ش را از داستان« اوسنه ی باباسبحان» او ساخته و پرداخته است دلِ پُری دارد و تغییرات به وجود آمده در داستانش را برنمی تابد.

قسمت های دیگر کتاب« رد» شامل مصاحبه ها و سخنرانی هایش پیرامون موضوعات گوناگون تئاتر، ادبیات، تعصّب، خلیج فارس، طرب و تحول هنر است که همگی خواندنی هستند، هرچند بیست سال از زمان انتشار آن می گذرد.

این روزها بعضی از جملات او را به شکل پیامک در تلفن های همراه می بینیم ، و این نشان از آن دارد که مردم هنوز دوستش دارند و خالق کلیدر و باباسبحان و جای خالی سلوچ را می ستایند.

فرازهایی از کتاب«رد»:

* اول باید چیزی برای گفتن باشد، تا به نیاز آن زبان به وجود بیاید.

*نوشتن نوعی راهجویی و راه جستن به حقیقت است، و در فعلیّت خود سر بر دیوارهای ناشناخته کوفتن است. نوشتن کشف و شکار لحظه های تیزتک و گریزپای است که هرگاه به چالاکی نتوانی به چنگشان بیاوری از دست تو گریخته باشند. نوشتن شکار خیال است نه حتی و نه تنها شکار اندیشه، که خیال هزار بار از اندیشه گریزپاتر و پُرپَروازتر است.

* اکتساب(در نوشتن) خود تا حدّی یاری دهنده است... یاری دهنده، و نه خلق کننده و آفریننده.

* هنرمند از جنون ناگزیری، از بی تابی مجهول آغاز می کند و سپس شاید- به دانستن می رسد. هنرمند در تلاش رسیدن به شناخت، دائم جان می کند.

* مسئولیت انسان در قبال انسان و محیطش، بر اثر رنج و آگاهی حاصل می شود.

* رنجی که هر فردی برده است و می برد، ناشی از احساس دلبستگی مستقیم و لاجرم احساس مسئولیت او نسبت به آن حادثه است. هیچ هنرمندی بنا به توصیه ی هیچ پیغمبری نمی تواند، شبانه روز با خودش قرار بگذارد که صبح فردا با «احساس مسئولیت»وارد خیابان بشود. بلکه کار هنرمند، در نطفه، به علت احساس مسئولیت شدید و حتی بیش از اندازه ی او آغاز می شود.

* نویسنده ی ایرانی در ناگزیری زیستی خود می نویسد. می نویسد چون زنده است و زندگی او شکل و معنای خاص دارد و حقیقی ترش این که: می نویسد، چون نمی تواند ننویسد.

* آن کس که اساس کارش را بر حسابگری و ترس از دیگران می گذارد، اعتماد به نفس و صمیمیت لازم را در کار خود پیدا نکرده است؛ و چنین کسی نمی تواند ما را در کار خود با خود یار کند. این آدم تنها به عنوان « قرارداد» ی که با چشم و نظر دیگران بسته، دارد می نویسد.

* یکی از خصلت های برجسته ی هنرمند،بی نیازی اوست.

* اثری ارزشمند و با حیثیت حاصل نمی شود مگر در عرق ریزان روح هنرمند.

* داستان نویس تابع ضرورت است و با توانایی نسبی خودش دنیا را بیان می کند و آرزوی خود را بر آن می  افزاید یا می تواند بیفزاید.

* بردگان تحقیر شده ترین و نیرومندترین اند.

* درخت آرزو همیشه از انسان بلندقامت تر است- به نقل از سیاوش کسرایی.

* ادبیات ادعانامه ی شایستگی هر ملّت است.

* در جامعه ای که آزادی وجود نداشته باشد همه چیز سیاسی می شود.

* مرگ با ما می زاید، با ما زندگی می کند و در ما می میرد. لکن زندگی ادامه می یابد. مرگ آسان است، دشوار، زندگیست.

* به رغم خشونت و سبعیت فرهنگ سیاسی، در زبان و اندیشه ی ما، عشق میراثی جلیل و جاودانه است. زبان ما زلال عواطف است در مدارا، قناعت و عشق. و عشق در اندیشه ی ما تلقّی یی هستی شناسانه است به واسطه ی اشراق، و فراگیر است از ذرّه تا وجود، از جزء تا کل؛ به صحرا شدم عشق باریده بود...

* پس با این تلخی و سرما، بگذار از زبان مردی که قناعت وار تکیده بود و نفرینش آن بود که به روزان و شبان، کلمات را از گُرده ی ابتذال بالا بکشاند، با آیندگان بگویم:

ما عشق را باور داشته ایم

انسان را

و قناعت را هم!

 

حسن سلمانی-اسفند92 

 

یک شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

مجموعه شعر « هجوم»

 

پیشترها اسم سپانلو را شنیده بودم، اما هیچ آشنایی با خودش و آثارش نداشتم؛ حتی یک مصراع. تا این که یک مجموعه شعر از او با نام« هجوم» به دستم رسید.

برگ های کتاب کاهی است و بوی کهنگی می دهد. چاپ و انتشارات روزبهان، آن را در سال 2536 شاهنشاهی و در 99 صفحه چاپ و منتشر کرده است. مقدمه ندارد و بلافاصله بعد از صفحه ی فهرست، اولین شعر با عنوان« قرق» آمده است و شعرهای دیگر، پشت سر هم در صفحات بعدی؛ اما بلندترین و گیراترین شعر این مجموعه« هجوم» است . همان که اسم کتاب هم هست.

قطعه ی هجوم مثل دیگر قطعات سپانلو( در این مجموعه) رنگ و بوی کاملاً انسانی و عدالت جویانه دارد و سرشار است از عواطف پاک و بی آلایش انسان دوستانه. مطلع شعر:

« جهان به چشم کودک

نقش و نگار نامفهومی است...

...به شکل کوکب شش بالی

که روی تافته ای ناشناس بافته است...» به نظر من کوکب شش بال همان ستاره ی داوود نبی و سمبل صهیونیسم است، که نظم جهان را به هم ریخته و ظلم وستم رواداشته است و این از قرینه هایی که در قطعات دیگر آمده است به دست می آید؛ مثل قطعه ی « چریک های عرب» و « فلسطین سرزمین ماست».

سرودن شعری در مذمّت اسرائیل و دفاع از مردم مظلوم فلسطین، آن هم در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، شجاعتی می خواسته که سپانلو با دلاوری تمام دست به قلم برده و احساسش را روی کاغذ آورده، بدون هیچ ملاحظه ای و باز شجاعت ناشر که دست به چنین کار خطیری زده و این مجموعه را با مضامین ضد صهیونیستی چاپ کرده است، قابل تأمل و ستایش است.

البته چیز دیگری هم ذهنم را به خود مشغول کرده است و آن این کهشاید اصلاً چنین خفقان و سانسوری هم که بعدها به ریش آن دوران بسته اند، وجود نداشته است و شاعر و ناشر در آزادی و بی دغدغه دست به چنین کاری زده اند.

مثل این که معرفی کتاب هجوم دارد بهانه ای می شود برای باز کردن عقده ی دل! شکّی نیست که سانسور، قیچی و گیوتین فرهنگی امروز هم هست. وگرنه چرا « سالِ سی» باید شش ماه در ممیزی ارشاد بماند و « پنجِ عصر» با دادن هدیه مجوز بگیرد و مجموعهی « انگشت نمای» که حاضر است اما جرأت حضور بر روی میز ممیزی ارشاد را ندارد.

البته اگر بخواهیم با خوشبینی به قضیه نگاه کنیم، هم به پهلوی ها و هم به امروزی ها حق می دهیم. چون لازمه ی هر حکومتی، اهرم هایی است چه برای کنترل و چه برای هدایت افکار عمومی و چه برای فشار! و الاّ شیرازه ی حکومت از هم می پاشد. به هر حال از شما بازدید کننده ی محترم دعوت می کنم چند قطعه از سپانلو را که در همین مجلّه ی مجازی و در بخش شعر معاصر آورده ام بخوانید و در صورت امکان آثار دیگرش را به من و سایر دوستان معرفی کنید.

حالا بریده هایی از شعر هجوم از مجموعه ی « هجوم»:

«...بله زمانه ی ما عصر جانیان نجیبی ست

که با ظرافت و آداب می کُشند

بله زمانه ی ما عهد قتل در روح است...

... پس این عدالت است که شاعر

نشانه گیر شکار کبوتر رویاست

و سایه سار پر قوش ها به وقت هجوم

ز روی صورت او می پرند

نسیم ها نوک مرطوب خودنویسش را

به خطّ تذکره ها خشک می کنند

و گرد و خاک هجوم جهان

به چین صورت او نقش می شود...

... و ما ابوقراضه ی یک دنده ایم

نخاله ی غربال

مسیر یک طرفه

کمانچه ای با یک نُت

... نه ما نصیحت آموز نیستیم

و چیز یاد نمی گیریم

کسی بلد نیست

به ما بیاموزد.»

حسن سلمانی

اسفند91

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«فلسطین سرزمین ماست»

 

فلسطین انعکاس روزهایی

که از دریا به آنسوی زمان جاریست

فلسطین گردش خوابی

که در چشمان ما، نوبت به نوبت باز می گردد

و خوابی در حقیقت های بیداریست

فلسطین خونبهای عشقو در فصل شراب سرخ

فلسطین جامی از گرماست

...

فلسطین در سلاسل رشد خواهد کرد

و ترکیبات آموزنده ی خونابه و آهن

چو نهر عصمتی پیوند می بندد به رودِ شیر

و از آنجا به شط قیر(شط کهنه ی اردن)...

سرت را کهکشان می سوزد، از قلبت

جهاند برق خونینی

که شمشیر کهن را آب خواهد داد

                              در دریاچه های تلخ؛

فلسطین خنده ات تلخاب

فلسطین هیکلت رؤیاست...

فلسطین سرزمین ماست

 

فلسطین پایگاه آشنایی نیست

                        جایی نیست

فلسطین روحی آواره ست در دنیای ساکن

جهان کوفته، سرخورده، با لبخند اجباری

...

فلسطین آخرین سنگر

برای ارزشی کمیاب

برای چشم پوشیدن

برای ترک ردن، دیر جوشیدن

برای رد هر صلحی

...

از این پس یادمان باشد

و در خاطر نگه داریم

که هرگز آرزو در قید و در زندان نمی ماند...

انتخاب: حسن سلمانی از کتاب « هجوم»

 

یک شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : حسن سلمانی

«پیغام...»

 

شب زندانیم دیری نخواهد ماند محبوبم

اگر شب کارگان زنجیر می سازند

اگر ظلمت زمان مرده را ماند

و زیر جرز این دیوانه کمنزل عشق می پوسد

تو روحی باش کز مهتاب ناپیدا تراویده ست

تو عنبر باش در خورشید سوزنده

زجاج آی و مرآت مکرّر شو

تو در مشکوی شب، مشکوة اختر شو

 

تو می دانی و من کز انتظار ما

زمان وعده در میعاد می آید

زمان را انتظار ما مجسّم می کند، ورنه زمان خالی است

و می دانی که دست صبح

فقط وا می شود تا دست های صبح اندیشان؛

بگو اینک، بگو تا باز محبوبم

من این شب را بچرخانم

به سوی صبح گردانم

انتخاب: حسن سلمانی از کتاب« هجوم»

 

 

یک شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

« باد را دوست بدار»

 

چون که می گردد زندان من سرگردان را

گل قاصد را این پیک خبرگردان را

ساده می گیرم و پر می دهمش جانب تو

 

قاصدا بوسه و پیغام مرا بازرسان

به گل من که نشسته است به خانه نگران

و پیام من، از روزنه ی سقف، سوار پرِ باد

در هوا می گذرد

می رود بر رخ محبوبم تن می ساید

هان نسیمی خرد

که خیالات تو را در سودا خواهد برد

پسر کوچک بازیگوشم

باد را همبازی خواهد کرد

که به او انس غریبی داد

ز آشنایی که نمی داند کیست

 

پسرم!

باد را بازی کن

که در این مردم جز باد سرآغازی نیست

سندبادِ من!

باد را دوست بدار

انتخاب: حسن سلمانی از کتاب«هجوم»

 

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : حسن سلمانی

«داستان: گنجشک و آتش»

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت! پرسیدند: چه می کنی؟

پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه ی آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.

گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.

گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت، تو چه کردی؟ پاسخ می دهم: هر آنچه که از من برمی آمد!

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود و نه در سکوت شب، اگر گم شد، هرچه هست، دوستی نیست...!

از کتاب: روانشناسی زبان

نوشته ی: سید مصطفی طباطبایی

 

 

یک شنبه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : حسن سلمانی

«چوپان با هوش»

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یك مرغزار دور افتاده بود. ناگهان سر و كله ی یك اتومبیل جدید كروكی از میان گرد و غبار جاده های خاكی پیدا شد. راننده ی آن اتومبیل كه یك مرد جوان بسیار شیک پوش، با لباس های مارک دار سرش را از پنجره اتومبیل

بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم كه دقیقا چند راس گوسفند داری، یكی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش كه به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یك تلفن راه دور وصل كرد، روی اینترنت وارد صفحه ی NASA شد، جایی كه می توانست سیستم جستجوی ماهواره ای (GPS) را فعال كند. منطقه ی چراگاه را مشخص كرد، یك بانك اطلاعاتی با 60 صفحه ی كاربرگ Excel به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد كامپیوتر كرد. بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یك چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالی كه آنها را به چوپان می داد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همان طور كه قبلا توافق كردیم، می توانی یكی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظاره ی مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم كه چه كاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری! چرا كه نه؟

چوپان گفت: تو یك مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می گویی، اما به من بگو كه این را از كجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: كار ساده ای است. بدون اینكه كسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی كه خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینكه هیچ چیز راجع به كسب و كار من نمی دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!

گرد آوری: 401
 

شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بلیط جهنم»

"يك بليط براي جهنم لطفا"

"متاسفم همه قطارهايي كه به جنوب مي‌روند از قبل پر شده‌اند."

"امشب هيچ وسيله‌ ديگري حركت نمي‌كند؟"

"يك اتوبوس براي جهت مخالف داريم."

"جاي خالي دارد؟"

"زياد."

"مقصد آن خيلي دور است؟"

"نه زياد نه، اما بد نيست يك كتاب خوب همراه داشته باشيد. شنيده‌ام در اين سفر آدم خيلي احساس تنهايي مي‌كند."

هدیه نوروزی از 401


شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

« خوش به حال غنچه های نیمه باز»

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،

شاخه های شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبی و ابر سپید،

برگ های سبز بید،

 

عطر نرگس، رقص باد،

نغمه ی شوق پرستوهای شاد،

خلوت گرم کبوترهای مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار،

خوش به حال روزگار!

 

خوش به حال چشمه ها و دشت ها،

خوش به حال دانه ها و سبزه ها،

خوش به حال غنچه های نیمه باز،

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب،

خوش به حال آفتاب!

 

ای دل من، گر چه در این روزگار-

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام،

باده ی رنگین نمی نوشی ز جام،

نقل و سبزه در میان سفره نیست،

جامت از آن می که می باید تهی است؛

 

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ؛

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!

فریدون مشیری

چهار شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان