الهه ی الهام
انجمن ادبی

واژه های فارسی به کار رفته در قرآن


● ابریق :
ابریق که در قرآن در حالت جمع به صورت اباریق به کار رفته است، به معنای آبریز، کوزه و آفتابه است و در یکی از آیه های نخستین قرآن (در سوره ی واقعه) در توصیف بهشت به کار رفته است.
آیه: باکواب و اباریق و کاس من معین (واقعه/۱۸)
● استبرق:
در آیه های نخستین قرآن در توصیف بهشت این واژه نیز به کار گرفته شده است که معرب واژه ی استبرک پهلوی است و نام گیاهی است که از آن پارچه‌ای به نام دیبا می‌بافند. این گیاه کائوچوکی در سواحل خلیج فارس و دریای عمان و نقاط گرمسیر می روید.
آیه ها: یلبسون من سندس و استبرق متقابلین (دخان/ ۴۴). همچنین در کهف/۱۸؛ رحمن/۱۵؛ انسان/۷۶ .
واژه ی «سندس» نیز در این آیه فارسی است. ن.ک جلوتر .
● برزخ:
در آیات الرحمن/۲۰ و فرقان/۲۵ به معنای فاصل و حایل و مانع بین دو چیز به کار رفته ولی در آیه ی مومنون/۱۰۰ در مباحث آخرت شناسی به کار رفته است. برزخ از واژه ی عربی "فرسخ" که همان فرسنگ و پرسنگ فارسی است که سپس به عربی راه یافته و برزخ شده است.
آیه ها: علی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قایلها ومن ورایهم برزخ الی یوم یبعثون (مومنون/۱۰۰) همچنین در فرقان/۲۵ و الرحمن/۲۰ .
● برهان:
در همه ی موردها به جز در یوسف/۲۴ و قصص/۳۲، این واژه برای اشاره به ملاک درستی یک دین به کار رفته است. در دو مورد دیگر که یکی در داستان یوسف و دیگری در داستان موسا به کار رفته، این واژه به مدرکی اشاره دارد که از جانب خدا برای اثبات وجود خویش فرستاده شده است. این واژه از پُروهان فارسی و به معنای بسیار آشکار است.
آیه ها: یا ایها الناس قد جاءکم برهان من ربکم وانزلنا الیکم نورا مبینا (نساء/۱۷۴) همچنین در یوسف/۲۴؛ مومنون/۱۱۷؛ انبیاء/۲۴؛ قصص/۳۲ .
● تنور:
این واژه در زبان های آرامی و اکدی و همچنین در فارسی اوستایی به کار رفته است. پهلوی این واژه tanur و به معنی جای پختن نان در خانه یا در دکان نانوایی است.
آیه ها: حتی اذا جاء امرنا وفار التنور (هود/۱۱) همچنین در مومنون/۲۷

گرد آوری : 401

شنبه 27 مهر 1392برچسب:واژّه,های فارسی,قرآن,401,الهه ی الهام, :: 22:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

«هاواریو»

            آخرین روز تابستان، ساعت دو بعد از ظهر، بالگرد گروه تلوزیونی، هفتصد کیلومتر دور از مرکز وسط دشتی که گویی خاک مرده روی آن پاشیده بودند به زمین نشست. قبل از گروه ما، چند تیم دیگر هم به آنجا رفته بودند تا تعدادی توالت صحرایی . چند چادربرای استراحت و پذیرایی و کمک های اولیه و سکویی برای اجرای برنامه، برپا کنند. حدود سیصد صندلی استیل تا شو با نشیمن مخمل سرخ، روبروی صحنه چیده شده بود. کسی که چیدمان صحنه را طراحی کرده بود، یکی از سرشناس ترین طراحان صحنه در سینما و تلوزیون بود که دستور داده بود، صندلی ها مقابل صحنه باشند و لاشه ی هواپیمای سوخته و فرسوده و پوسیده، در پشت صحنه قرار بگیرد؛ طوری که آفتاب در حال غروب در پشت آهن پاره ی پرنده، فضای حزن آلود و رقّت انگیزی را به بیننده القا کند.

            یک ساعت پیش از شروع برنامه، مأمور امنیتی که از ابتدای سفر از مرکز همراهمان بود و اخم و سکوتش آزارم می داد، به طرفم آمد و با اشاره ی چشم و دست به من فهماند که باید تلفن همراهم را به تحویل بدهم. پاکت لاک و مهر شده ای را که در دست داشت با نوک سرنیزه اش باز کرد و برگه های داخل آن را جلوی چشم هایم گرفت وبا تأکید گفت: « نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر. دقیقاً عین متن. بعد از اجرای برنامه هم بذارشون تو پاکت و به خودم تحویل بده؛ همه رو.»

            قرار بود آن روز مجری برنامه زنده ای باشم که به مناسبت سی اُمین سالگرد سقوط هواپیمای مسافربری و یادبود قربانیان آن حادثه برگزار می شد. اتفاقی که پنج سال پیش از تولد من رخ داده بود و خود من هیچ خاطره ای از آن در حافظه ام نداشتم. اجرای این برنامه یک فرصت استثنایی برای جوان جویای نامی مثل من به حساب می آمد و موفقیت در آن من را به ارباب رسانه ها معرفی می کرد. با نگاهی گذرا به متن و جدول زمانبندی برنامه، پی بردم که مراسم در محل سقوط هواپیما برپا می شود. هواپیمایی که همه ی مسافران و خدمه ی آن به غیر از یک نفر جان باخته بودند...

ادامه ی داستان به زودی در کتاب « انگشت نما» از همین قلم منتشر خواهد شد...

جمعه 26 مهر 1392برچسب:انگشت نما,هاواریو,حسن سلمانی, :: 10:27 :: نويسنده : حسن سلمانی

سلام؛

در روز بزرگداشت حافظ عزیز، به یاد دوران شیرین تحصیل در دبیرستان و دبیر فرهیخته ی و ادیب، جناب دکتر چنگیز میرزایی- که یادش به خیر باد- افتادم و به یاد غزلی از حافظ که ایشان با اجرای جذاب آن، من و همشاگردی هایم را شیفته ی لسان غیب کرد. حالا می خواهم به یاد آن روزهای طلایی نوجوانی ام، همان غزل را به دوستان الهه ی الهام هدیه کنم.

« زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم

غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز  که فارغ کنم از برگ گلم

قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را

یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس

تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم.

در پایان از دوست ارجمند و اهل دل، جناب دکتر رامین صفیان که مناسبت های این چنینی را به من یادآوری می کند بی نهایت ممنونم.

ارادتمند همه ی دوستان

حسن سلمانی

نام کتاب: بیست داستان

نویسنده: دینو بوتزاتی

ترجمه: محسن ابراهیم

انتشارات: زمانه،چاپ اول:1374 در سه هزار جلد

 

این کتاب ارزشمند را دوست گرامی و فرهیخته آقای محمد جلیل مظفری در اختیارم گذاشته است.از آن دست کتاب هایی ست که برای نویسندگان جوان به عنوان یک کارگاه آموزشی به حساب می آید. خود من چیزهایی زیادی از این کتاب یاد گرفتم و به دوستان خوبم توصیه می کنم حتمکاً این کتاب را تهیه کنند و بخوانند. کتاب، یک مقدمه در معرفی بوتزاتی و سبک نوشتار او دارد و سپس بیست داستان برگزیده از او را درپی آورده اس.ت.

در مقدمه ذکر شده است که؛ بوتزاتی در سال1906 در بل لونو یکی از شهرهای ایتالیا زاده شده است. در رشته حقوق تحصیل کرده و مدتی خبرنگار و سردبیر روزنامه بوده است.فعالیت ادبی خود را از 1933 با داستان« بارنابوی کوهستان ها» آغاز کرده ...



ادامه مطلب ...

پاییز

دختر بچه ی پر مهری بود

که هیچ کس اورا درمدرسه ثبت نام نکرد

و آنقدر زیر زمین از ریشه درخت ها فرش بافت

و رخت چرک های باد راشست

که چشم هایش شبیه دوتا خرمالوی کرم خورده

و گوش هایش مثل گردوی دو نیم شده پوک شد

حالا ته این باغ مسی رنگ

با قلبی از لانه خالی گنجشک ها

سوزن گرامافون را روی آواز کلاغ ها میگذارد

و از فکر اینکه حتی گلدوزی هم بلد نیست

زاز زار گریه میکند!

محمود غیاثی

یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:پاییز,محمود غیاثی,الهه ی الهام,درختان سیاه, :: 16:10 :: نويسنده : حسن سلمانی

امروز بزرگداشت عارف بزرگیست که اقوام و ملل زیادی مدعی هستند که او هموطن آنهاست و البته اگر چنین باشد افتخار بزرگیست که نسیب مدعی می شود. به هر حال مولانا مولای همه ی ماست چه بلخی باشیم چه پارسی و چه قونوی. به هر حال قصد دارم یکی از زیباترین غزلیاتی را که تا حالا خوانده ام به دوستان خودم و دوستداران پیامبر شرق و اشراق حضرت مولوی تقدیم کنم.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست

شعر: مولانا

تقدیمی از: حسن سلمانی

دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:مولانا,رقص,شراب,زلف یار,الهه ی الهام, :: 20:50 :: نويسنده : حسن سلمانی

"روزی نامش را بر ماسه ساحل نگاشتم "

روزی نامش را بر ماسه ساحل نگاشتم 

اما موجی آمد و آنرا بزدود

دگر بار آنرا برای دومین بار نوشتم 

اما جزر و مدی آمد و تلاشم را بر آب داد

مرا ندا داد"بیهوده مرد!

تلاشت بیهوده است

می خواهی یک چیز از بین رفتنی را 

نامیرا کنی 

زیرا من نیز خود اینگونه فرو خواهم پاشید 

و نامم نیز اینگونه از خاطرت محو خواهد شد "

گفتم :" اینگونه نیست 

بگذار کهین چیزها نیز پدید آیند 

و در گرد و غبار زمان محو شوند 

اما تو با نام و آوازه خواهی زیست 

شعر مرا حسن بی نظیر تو جاودانه خواهد کرد 

و در ملکوت نام زیبای باشکوهت را تحریر خواهد کرد 

با اینکه مرگ تمام دنیا را مقهور خویش ساخته 

عشقمان به حیات خود ادامه خواهد داد

و زندگی دوباره را از سر خواهد گرفت ."

شاعر :ادموند اسپنسر متوفی 1599میلادی

مترجم :زین العابدین چمانی

 

چهار شنبه 7 مهر 1392برچسب:ماسه ساحل ,ادموند اسپنسر ,چمانی, :: 16:17 :: نويسنده : حسن سلمانی

"سوسماق عذابی"

قلبین تئللرینی اورکله دیندیر،

بال دان شیرین اولسون یازماق عذابی.

یازماق عذابیدان داها چتیندیر

یازماماق عذابی،سوسماق عذابی.

قلبین فریادیندان ساچدا دن دوغور،

داغلارین آهیندان دومان-چن  دوغور،

آغیر مصراعلارین یوکوندن دوغور 

شاعرین اوئزونو آسماق عذابی.

 

"عذاب سکوت "

ساز قلبت را با دلت بنواز ،

تا

رنج نوشتن شیرین تر از شهد شود.

بسی سخت تر از رنج نوشتن

عذاب ننوشتن است ،رنج سکوت است.

از فریاد قلب موی سپید می گردد،

از آه کوه ها، غبار و مه برمی خیزد،

عذاب خود به دار کشیدن شاعر 

همه

از بار مصراع های سنگین است .

مترجم :زین العابدین چمانی

1392/7/3

چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:شعر ترکی ,,,عذاب سکوت ,,,زلیم خان ,,,چمانی, :: 13:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

"آنجه من کشیده ام قلم نمی داند"

این حرف ها شکوفه های منند 

عسلم را از این حرف ها گرفته ام

روشنائی و حرارتم را

از زغال گداخته کلمات گرفته ام

هزار کوه و هزار دره دارد 

هزار مغاک و معبر دارد 

تمام جوهر و معنی کلامم را 

از چشم و نگاه بر گرفته ام.

یارم نمی داند،دایه ام نیز نمی داند 

تنها اندرونم خبر دارد و عالم نیز نمی داند

آنچه من کشیده ام قلم نیز نمی داند 

هر چه کشیده ام خود من کشیده ام.

شعر:زلیم خان یعقوب 

مترجم:زین العابدین چمانی

تاریخ ترجمه:1388/7/16

چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 13:0 :: نويسنده : حسن سلمانی

« برای مادیانم»

ای تند و تیز و نجیب!

علف های سبز می رویند

سبز، جایی که تو می خرامیدی

خشکسالی به سر رسید

و پرندگان، همگی نغمه سر می دهند

و تمامی جاده های بهاری

تو را  انتظار می کشند

ای تند و تیز و نجیب

و من با کلماتی این چنین ساده

نرم و راحت

از تو یاد می کنم

حال آن که، تو چشم فرو بسته ای و گوش

و ننیوشی آنچه از تو می گویم

و سر بر نیاوری،

از جایی که آرمیده ای

و باز نکنی، چشمان تیره و کشیده ی خویش را

ای تند و تیز و نجیب

مادیان خوشتراش گام من

بسان مه و روح،

سپید چون ابر

چه بگویم به سوار تو!

آن که بیش از همه

دلتنگ توست

جز آن که،« هر زایشی را مرگیست 

و هر عشق را فراقیست.»

مرگ، بگو

من نمی دانم

حیات: نیک دانستم.

آن میل تاخت به پیش است

که مرا به رقص می آورد

صدای نمایش، مزه ی علف، میله ی فلزی لگام

به او بگو

آخرین بار چه کسی بر من سوار شد؟

مرگ هیچ چیز نیست

مرگ اصلاً مزه ای ندارد!

شعر: جودیس رایت

مترجم: زین الابدین چمانی

15 فروردین 83

چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:جودیس رایت,چمانی,مادیانم,الهه ی الهام, :: 12:51 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 " صحرایی پر از اسب "
 
صد سال پیش بود 
 
بهار از پنجره لبریز بود
 
شکوفه ها روی لب های ریخته بودند
 
و دهانم پر از صحبت باران بود
 
درست صد سال پیش
 
تو آمدی
 
آن سوی میز نشستی 
 
چشمت پر از ترنج بود 
              
و سراسر آینه بود
 
من محو حاشیه های زیبا بودم
 
که ناگاه گفتی : دوستت دارم 

 
تمام غنچه های گلدان باز شدند
 
گارسن ها کر شدند
 
مشتری ها ناپدید شدند
 
من مانده بودم و تو
 
در کافه ای بدون سقف
 
در صحرایی پر از اسب
 
و باران 
                
حرف تو را 
!تمام کرد

 

شعر: پونه ندائی

مجموعه شعر : صحرایی پر از اسب

 

شنبه 5 مهر 1392برچسب:پونه ندائی,اسب,شعر,الهه ی الهام, :: 9:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « شب سگ»

شب سگ را چه کسی تجربه کرده است هنوز؟

شب سرما، شب سوز

شب پرسه، شب شر

شب مادر، شب شیر

شب پنج توله ی یازده روزه

شب روده، شب قار

شب قور، شب تا کی شب مرگ

شب کور، شب با خستگی و نیست و نبود

شب چشم، شب سرخ، شب خش خش

شب ترس، شب پستان، شب خالی

شب شرم سگکی، شب گوشت

شب مرگ خواهر، شب سیری، شب جشن

تا شبی دیگر و جشنی دیگر

اینچنین می گذرد شب به سگان

اینچنین می گذرد شب به سگی یا به سگان!

هنرمندفقید؛ حسین پناهی

انتخاب و هدیه: چمانی

 

 

 

چهار شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 14:2 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « سنگدل»

سری به سنگ دلت می زند دلم گاهی

و دلشکسته تر از پیش می کشد آهی

خیال ساحل نیل و عزیزی مصرت

به پای میل خودم می برد به هر چاهی

به میهمانی گل ها نمی رسی که چنین

تنیده ای به خودت پیله ای ز خودخواهی

چه می شود که به طالع، ببینمت یک شب

خزیده عقرب گیسو به چهره ی ماهی!؟

حسن سلمانی

اردیبهشت نود و دو-قزوین

سه شنبه 4 مهر 1392برچسب:سنگدل,حسن سلمانی,شعر,الهه ی الهام, :: 15:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان