الهه ی الهام
انجمن ادبی

«بغض»

میان سرم می پیچی،

صدایم را می بلعی،

از گلویم بیرون می زنی

و...

چشمانم را تر می کنی.

عجب حکایت پر فراز و نشیبی داری

ای بغض!!!

محدثه عابدین پور

سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:محدثه عابدین پور,بغض,الهه ی الهام, :: 20:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

« گل یخ»

غم میون دو تای چشمای قشنگت، لونه کرده

شب تو موهای سیاهت، خونه کرده

دو تا چشمون سیاهت، مث شب های منه

سیاهی های دو چشمت، مث غم های منه

وقتی بغض،

از مژه هام،

پایین میاد،

بارون می شه،

سیل غم آبادیمو،

ویرونه کرده،

وقتی با من می مونی،

تنهایی مو باد می بره

دو تا چشمام،

بارونِ

شبونه کرده

بهار از دستای من پر زد و رفت

گل یخ توی دلم

جوونه کرده

تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم

عشق شکوفه توی این، زمونه کرده

چی بخونم؟

جوونیم رفته، صدام رفته دیگه

گل یخ

توی دلم جوونه کرده...

شاعر: مهدی اخوان لنگرودی

از کتاب: از کافه نادری تا کافه فیروز

سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:گل یخ,مهدی اخوان لنگرودی,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 16:28 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « هنگام ثمر»

خاک زنده، بذر سالم، زمین پر آب

هنگام ثمردهی این درخت است

باغ، آرزو و باغبان به درخت مراد رسیده است

هنگام ثمردهی این درخت است

به زنبور بنگر بوسه بر رخ گل می زند

به غنچه بنگر در چشمانش عشق موج می زند

از نغمه و سخنش نمی توان سیر شد

هنگام ثمر دهی این درخت است

گلبرگ های خمارآلود نوازشگر چشم اند

دستان انسان تیماردار برگ اند

سودازده و هوایی، رگ عشقش گل کرده است

هنگام ثمردهی این درخت است

بذرش را مزه دار و شیره اش را شیرین کرده است

آب بر ریشه و آوند بر شاخه داده است

مادر خاک از سینه اش شیر داده است

هنگام ثمردهی این درخت است

هر غنچه را جهدی ست بر ثمردهی

گر میوه و ثمرش باشد، آبدار است و پر شهد

با پاییز امسال، او را عهد و پیمانیست

هنگام ثمردهی این درخت است

شاعر:زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

شنبه 24 مرداد 1392برچسب:ثمردهی,زلیم خان یعقوب,چمانی,الهه ی الهام, :: 12:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « آدینه»

آدینه را به نام تو آغاز می کنم

در آسمان یاد تو پرواز می کنم

چنگ دلم به نغمه ی تو کوک می شود

آنگاه شور  و شعر و نوا ساز می کنم

آدینه قفل قهر به دل می زنم ولی

تنها به روی ماه تو در باز می کنم

تا می رسی هوای پریدن خوش است چون

احساس همنشینی شهباز می کنم

زنجیروار می رود آدینه ها ولی

با این امید، عمر خود ایجاز می کنم

تا لحظه ی رهایی ایران ز بند جور

با شعر و امید و عاطفه، آواز می کنم

«خادم» غم زمانه به دل داشت، زین سبب

من نیز شکوه و گله آغاز می کنم.

شعر: جلیل مظفری

تقدیم به : مجید خادم

سه شنبه 30 مرداد 1392برچسب:خادم,جلیل مظفری,آدینه,شعر, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بـــــــــــــــاران»


عجب ابهتی داری باران!

وقتی می آیی

همه چیز عوض می شود

شیشه ها از خوشحالی تب می کنند

آدم ها از خجالت خیس می شوند

سایه ها گوشه ای می نشینند

خورشید هم انگار خیال بازی به سرش می زند .

وتو مغرور تر از همیشه

فقط می آیی

زندگی می بخشی

ومیروی...!



محدثه عابدین پور

شنبه 27 مرداد 1392برچسب:شعر,باران,محدثه عابدین پور,الههی الهام,, :: 9:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«زن مازندرانی»

در دفتر دبیران مشغول تماشای فوتبال از تلوزیون بودیم.بین دو نیمه متوجه شدم که برای تراز کردن تلوزیون دو جلد کتاب هم قطر، زیرش گذاشته اند که شیرازه شان به طرف بیرون است. اسم شان توجهم را به خود جلب کرد؛« زن مازندرانی» یک کتاب درسی را جایگزین یکی از آن دو کتاب کردم و از زیر تلوزیون بیرونش کشیدم. طرح جلد خوبی داشت؛ شالیزاری در شبی مهتابی و تک درختی در وسط طرح.در قسمت پایینی با رنگ سفید و درشت نوشته بود« زن مازندرانی» و زیرش «بابک دلاور».

بی شک من اولین کسی بودم که این یک جلد از دوهزار نسخه ی دیگر را ورق می زدم و قصد خواندنش را داشتم. برگه های کتاب زیر فشار وزن تلوزیون به هم چسبیده و خشک شده بود؛ طوری که موقع ورق زدن از شیرازه اش جدا می شد.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 27 مرداد 1392برچسب:زن مازندرانی,حسن سلمانی,بابک دلاور,الهه ی الهام, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «مرثیه ای بر فرزند...»

کجایی ای گل گلزار زندگانی من؟

کجایی ای ثمر نخل زندگانی من؟

ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان

به خون نشانده مرا، اشک ارغوانی من

بیا ببین که چه سان بی بهار عارض تو

به خون دل شده تر، چهره ی جوانی من

اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین

چرا نخست نیامد به جان ستانی من؟

چو در وفات نمردم، چه لاف عشق زنم

که خاک بر سر من باد و مهربانی من!

ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری

که بی وجود تو تلخ است، زندگانی من

چو مرگ همچو تویی دیدم و ندادم جان

زمانه شد متحیر ز سخت جانی من

که هر که جان رودش، زنده چون تواند بود؟

چراغ مرده، فروزنده کی تواند بود؟

این شعر را که شاعر بزرگ« محتشم کاشانی» در رثای فرزندش سروده، از او وام می گیرم و به « محمدرضا» ی مهربان و گل همیشه بهارم تقدیم می کنم. به قول حافظ عزیز:« منم که بی تو نفس می کشم، زهی خجلت/ مگر تو عفو کنی، ورنه چیست عذر گناه»

اگر فیلم هندی« شعله» را دیده باشید؛ یکی از روستایی هایی که ازستم« جبار سینک» لطمه دیده، پیر مرد مسلمان و پیر و کوری است که پسرش در همان درگیری ها کشته می شود.پیرمرد باتنی لرزان و صدایی بغض آلود، می گوید:« سنگین ترین بار دنیا، جنازه ی فرزند بر دوش پدر است.»!!!

پنج شنبه 1 مرداد 1392برچسب:محمدرضا,سلمانی,پدر,پسر, :: 13:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان