الهه ی الهام
انجمن ادبی

 

« پادشاه»

از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است
فاضل نظری
دو شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«فلسطین سرزمین ماست»

 

فلسطین انعکاس روزهایی

که از دریا به آنسوی زمان جاریست

فلسطین گردش خوابی

که در چشمان ما، نوبت به نوبت باز می گردد

و خوابی در حقیقت های بیداریست

فلسطین خونبهای عشقو در فصل شراب سرخ

فلسطین جامی از گرماست

...

فلسطین در سلاسل رشد خواهد کرد

و ترکیبات آموزنده ی خونابه و آهن

چو نهر عصمتی پیوند می بندد به رودِ شیر

و از آنجا به شط قیر(شط کهنه ی اردن)...

سرت را کهکشان می سوزد، از قلبت

جهاند برق خونینی

که شمشیر کهن را آب خواهد داد

                              در دریاچه های تلخ؛

فلسطین خنده ات تلخاب

فلسطین هیکلت رؤیاست...

فلسطین سرزمین ماست

 

فلسطین پایگاه آشنایی نیست

                        جایی نیست

فلسطین روحی آواره ست در دنیای ساکن

جهان کوفته، سرخورده، با لبخند اجباری

...

فلسطین آخرین سنگر

برای ارزشی کمیاب

برای چشم پوشیدن

برای ترک ردن، دیر جوشیدن

برای رد هر صلحی

...

از این پس یادمان باشد

و در خاطر نگه داریم

که هرگز آرزو در قید و در زندان نمی ماند...

انتخاب: حسن سلمانی از کتاب « هجوم»

 

یک شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : حسن سلمانی

«زندگی شاعر»

 

کلمات، آری، ساخته شده از هوا

و در هوا حل شده اند.

بگذار خود را در میان کلمات گم کنم

بگذار نسیمی در میان لبانی زنده باشم

تنفسی که سرگشته وار، به همه جا سرک می کشد

-      بدون مانعی و سدّی-

عطر یک لحظه که در هوا پراکنده می شود.

*

حتی نور

خود گمشده ای است.

 

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:پاز,فرهنگی ,حسن سلمانی, :: 10:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

«مادر ترزا»

 

تصویر دوشیزه ی سالخورده و تکیده ای  روی جلد کتاب است که با آن ساری سفید با سه نوار آبی در حاشیه ی سربندش و لبخند مهربانش که هیچ گاه از حافظه ی بیننده محو نمی شود.

مؤسسه ی فرهنگی منادی تربیت یک سری کتاب چاپ کرده با عنوان کلی« افرادی که به جهان خدمت کرده اند» و اولین کتاب از این مجموعه « مادر ترزا» است که خانم شارلوت گری آن را نوشته و خانم منیژه اسلامی آن را به فارسی ترجمه کرده است. نسخه ای که در اختیار دارم، چاپ چهارم در سال 86 است.

این کتاب ، شرح داستانی درباره ی یکی از بزرگ ترین دست آوردهای انسان دوستانه ی روزگار ماست. در این کتاب به ما گفته می شود که چگونه مادر ترزا و یارانش می توانند زندگی را در فقر کامل اداره کنند.

مادر ترزا( اگنس گُنجها) در 29 آگوست 1910 در شهر اسکوپی کشور آلبانی در خانواده ای آلبانیایی متولد شد. در سال1948 کارش را در کلکته ی هندوستان آغاز کرد. فقرا، طرد شدگان، عقب ماندگان ذهنی، بی خانمان ها و افرادی را که واقعاً در حال مرگ بودند و کسی نبود که از آن ها مراقبت کند، زیر چتر مهربانی خودش می گرفت. او با دست خالی و بدون هیچ پولی و بدون آن که  سازمان یا ارگانی از او حمایت کند، کارش را شروع کرد. با تمام وجود اعتقاد داشت که اگر با «عشق» کار کند، دیگران از او پیروی می کنند و اکنون یارانش در بیش از هفتاد کشور به یاری دردمندان می شتابند.

در دسامبر 1979 مادر ترزا جایزه ی صلح« نوبل» را دریافت کرد. او غرق در مسرت بود، نه برای خودش، بلکه به این دلیل که جهانیان با درماندگان تحت سرپرستی او بیشتر آشنا می شدند.

 

نکته ای که بیشتر از هر چیزی توجه مرا جلب کرد، این بود که اولین خانه ای که برای مرکز سازمان مذهبی مادر ترزا اختصاص یافت و پایگاهی شد که صدها گروه از خواهران از آنجا به سراسر جهان پخش شدند، از جوانمردی و گذشت یک مسلمان فراهم شد. و آن خانه مسجدی بود که در اختیار قاضی مسلمانی بود و به دلیل تقسیم هندوستان و کوچ به پاکستان باید آنجا را ترک می کرد. مرد مسلمان بعد از تحویل مسج به مادر ترزا گفته بود:« من خانه را از خدا گرفته ام و آن را به او برمی گردانم.» همانطور که مادر ترزا دریافته بود که این انسان است که مردم را با عناوین متفاوتی درگیر و از یکدیگر جدا می سازد، نه خدا!

سخنی از مادر ترزا:

« امروزه، صحبت کردن از فقر باب روز است. اما شناختن، زندگی کردن و خدمت کردن به فقرا، مطلبی کاملاً متفاوت است.»

این کتاب در 104 صفحه و در قطع رقعی چاپ شده و دارای عکس های زیبایی از مادر ترزا و خواهران در حال خدمت به بشریت است.

انتخاب و معرفی: حسن سلمانی

18/1/92

 

 

شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

« گندم و گیلاس...منوچهر آتشی»

مجموعه ی شعر شاعر معاصر، منوچهر آتشی، حاوی 66 قطعه در قالب شعر نو در 184 صفحه  و در قطع رقعی به زیور طبع آراسته شده است.

این مجلدی را که من در دست دارم، نشر قطره د سال 1370 چاپ و منتشر کرده است. در آخر هر شعر تاریخ سرایش آن آمده است و گویی به ترتیب زمانی در این مجموعه چیده شده اند. از خرداد68 تا مرداد69 خورشیدی؛ یعنی حاصل یک سال فعالیت شعری شاعر.

آخرین قطعه « بانوی گندم و گیلاس» نام دارد که اسم کتاب با حذف واژه ی بانو شده است« گندم و گیلاس» و آن هم شاید به خاطر ملاحظات فرهنگی و سیاسی آن وقت و جهت گرفتن مجوز چاپ بوده باشد!

چند قطعه را که بخوانید شاید مثل من پی ببرید که شباهتی بین منوچهر آتشی و نیما یوشیج هست. سوای سبک و قالب شعری، و آن، استفاده از اصطلاحات محلی و مظاهر طبیعی و بومی خطّه ی جنوب مثل؛ خیزابه، لنگر، نخل، بندر، موج و قایق و... است؛ مثل اشعار نیما که حاوی اصطلاحاتی مثل؛ کشتزار، باران، دار، وگ و نی وکومه و ... است که در خطه ی سرسبز مازندران نمود بیشتری دارد.

ویژگی دیگری که در جای جای شعر آتشی چشمک می زند، وجود « آنیما» است. بانوی گمشده و سرگردان شاعر که همیشه و همه جا با شاعر پرسه می زند؛ با او هست و نیست، و این موضوع در قطعه ی « زنی با چهار نام» بیشتر خودش را به رخ می کشد.

برای آشنایی دوستانم چند نمونه از شعرهای این مجموعه را در بخش شعر معاصر ایران« الهه ی الهام» تقدیم می کنم.

امید که بخوانید و بپسندید!

 

حسن سلمانی

بیست و یکم فروردین92

 

سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«حاصل عقل»

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد
فاضل نظری
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

«پیغام...»

 

شب زندانیم دیری نخواهد ماند محبوبم

اگر شب کارگان زنجیر می سازند

اگر ظلمت زمان مرده را ماند

و زیر جرز این دیوانه کمنزل عشق می پوسد

تو روحی باش کز مهتاب ناپیدا تراویده ست

تو عنبر باش در خورشید سوزنده

زجاج آی و مرآت مکرّر شو

تو در مشکوی شب، مشکوة اختر شو

 

تو می دانی و من کز انتظار ما

زمان وعده در میعاد می آید

زمان را انتظار ما مجسّم می کند، ورنه زمان خالی است

و می دانی که دست صبح

فقط وا می شود تا دست های صبح اندیشان؛

بگو اینک، بگو تا باز محبوبم

من این شب را بچرخانم

به سوی صبح گردانم

انتخاب: حسن سلمانی از کتاب« هجوم»

 

 

یک شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

« علی صامتی»

 

          سه روز پیش، نان و پنیر صبحانه را خریده بودم و از سنگفرش کنار بوستان محله به خانه برمی گشتم. جوجه گنجشکی را دیدم که احتمالاً باد، لانه اش را خراب کرده و او را به زمین انداخته بود. هنوز خنکای شب گذشته جایش را به گرمای روز دوازدهم اردیبهشت نداده بود. می شد ضربان قلب کوچکش را شنید و نبضش را حس کرد.حیوانک می لرزید،نمی دانم از ترس بود یا از ضعف یا از سرما! خم شدم و بدون هیچ زحمتی جوجه ی بی پناه را از روی سنگفرش برداشتم. به درخت بالای سرم نگاه کردم تا شاید جیغ و داد مادرش را بشنوم و بچه اش را روی یکی از شاخه ها بگذارم تا بردارد و ببردش. امّا نه صدایی بود و نه جنبشی. بالاخره تصمیم گرفتم که با خودم به خانه ببرم تا  تیمارش کرده و بعد هم آزادش کنیم.

 



ادامه مطلب ...
شنبه 26 فروردين 1392برچسب:علی صامتی,داستان,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 10:11 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« فراقی »

سپیده که سر بزند

نخستین روزِ روزهای بی تو

آغاز می شود.

آفتاب

سرگشته و پرسان

تا مرا کنار کدام سنگ

تنها بیابد/ به تماشای سوسنی نوزاد

به نخستین دره ی سرگشتگی هام.

در اندیشه ی تو ام

که زنبقی به جگر می پروری

و نسترنی به گریبان.

که انگشت اشاره ات

به تهدیدِ بازیگوشانه

منقار می زند به هوا

و فضا را

سیراب می کند از شبنم و گیاه.

سپیده که سر بزند خواهی دید

که نیست به نظرگاه تو/ آن سدر فرتوتی/ که هر بامداد

گنجشکان بر شاخساران معطّرش به ترنّم

آخرین ستارگان کهکشان شیری را

تا خوابگاه آفتابیشان

بدرقه می کردند.

سپیده که سر بزند

نخستین روزِ روزهای بی مرا

آغاز خواهی کرد:

مثل گل سرخ تنهایی

آه خواهی کشید،

به پروانه ها خواهی اندیشید

و به شاخه ی سدری

که سایه نینداخته بر آستانت.

از مجموعه « کندم و گیلاس» منوچهر آتشی

انتخاب و هدیه: حسن سلمانی

 

 

شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : حسن سلمانی

درود بر دختر نمونه، همسر نمونه،مادر نمونه و در یک کلام«بانو ی یگانه» تمام تاریخ!

« فاطمه» سمبل صبر، اخلاق، وفاست و دارای تمام صفاتی که شایسته ی یک جانشین خدا بر روی زمین است؛

ما به داشتن چنین مادری به خود می بالیم و در سالروز عروجش، سیاه می پوشیم و به سوگش می نشینیم.

پهنه ی قلبمان قلمرو فاطمه و فرزندانش باد!!!

حسن سلمانی

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

 


 

 

 

« حرام است عشق»

 

زمین

 

به دامن بانوی آفتاب آویخته است

 

نمی پرسند چرا

 

و گالیله جان به در برده است

 

همه ی قانون ها امّا

 

مرا از تو دور می دارند

 

و پروا نمی کنند

 

 از ستاره ی بی مدار.

 

حلال است

 

خون کبوتر

 

لب باغچه

 

به پای گل سرخ.

 

حلال است

 

خون گل سرخ

 

به پای پیر سرداری ابله

 

بیگانه ی نام گل.

 

حلال است

 

 قامت مردان

 

به چوبهی بی جان دار

 

حلال نیست ولی

 

سرو سیراب اندام تو

 

به آغوش زنده ی من.

 

[زمین به دامن بانوی آفتاب آویخته است و

 

آفتاب به دامن بانوی کهکشان

 

و من

 

بر ابریشم خیال تو

 

بر گیسوان تو آویخته ام]

 

مرا باز می دارند از تو

 

و پروا ندارند

 

از ستارهی سرگردان بی مدار

 

که نظم آسمان را بر آشوبد آخر...

 

حرام است عشق

 

و حلال است دروغ

 

شگفتا!

 

از مجموعه ی« گیلاس و گندم» منوچهر آتشی

 

انتخاب و هدیه: حسن سلمانی 

 

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

«داستان: گنجشک و آتش»

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت! پرسیدند: چه می کنی؟

پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه ی آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.

گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.

گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت، تو چه کردی؟ پاسخ می دهم: هر آنچه که از من برمی آمد!

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود و نه در سکوت شب، اگر گم شد، هرچه هست، دوستی نیست...!

از کتاب: روانشناسی زبان

نوشته ی: سید مصطفی طباطبایی

 

 

یک شنبه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « می آورد...»

میز سنگر و قلم سلاح شاعر است

غیرت برای او زانویی

سست ناشدنی می آورد

شکارچی سخن پر مغز و نغز

و

اندیشه و خیال است

اوست که از آسمان به زمین سخن را نازل می کند و میآورد

می رود و به درگاه کردگار می رسد

از اجاقی به نام موهبت

زغال گداخته می آورد

الهام پاک و راستین

پلیدی و پلشتی برنمی دارد

شیرِ حلال است

هر کجا که باشد

خامه می بندد و سرشیر می آورد

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 21 فروردين 1392برچسب:می آورد,الهام,چمانی,زلیمخان, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بلیط جهنم»

"يك بليط براي جهنم لطفا"

"متاسفم همه قطارهايي كه به جنوب مي‌روند از قبل پر شده‌اند."

"امشب هيچ وسيله‌ ديگري حركت نمي‌كند؟"

"يك اتوبوس براي جهت مخالف داريم."

"جاي خالي دارد؟"

"زياد."

"مقصد آن خيلي دور است؟"

"نه زياد نه، اما بد نيست يك كتاب خوب همراه داشته باشيد. شنيده‌ام در اين سفر آدم خيلي احساس تنهايي مي‌كند."

هدیه نوروزی از 401


شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

« جوانی»

اثری از چین و چروک در جبین نیست

در دلش از زمستان خبری نیست

دنیا را با سرانگشتانش بازی میدهد 

طوفان جوانی صخره را به لرزه می اندازد

همراز نغمه است و با سکوت بیگانه

طراوت و شادابی در زبان و طعم و مزّه بر کام

گر متلاطم شود، باران سیل آساست

ور بجهد، آتش سوزان

سیل جوانی، کوه ها را به لرزه می آورد

در مسیر زندگانی پخته و آبدیده می شود

انسان از آن نیرو می گیرد و بدان می بالد

با زمین همآغوش می شود

با آسمان دست و پنجه نرم می کند

دست های جوانی، به کردگار می رسد.

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:چمانی,زلیم خان,سلمانی,جوانی, :: 12:12 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان