الهه ی الهام
انجمن ادبی

چهارم خرداد قصد سفر به شهر قزوین کردم با نیّت دستبوسی پدر و مادر و بیتوته ای یک شبه و یافتن آرامش گم شده ای  در آغوش امن کودکی هایم و شارژ روحی و روانی به لحاظ این که وقتی فقط یک لیوان آب به دست این پیرمرد و پیرزن می دهم تمام سعادت دنیا و آخرت را برای خودم و خانواده ام آرزو می کنند. یک بیمه نامه ی تضمینی و بدون خرج. یک سرمایه گذاری مطمئن برای آتیه. انگار نه انگار که تو هم سهمی در پیر شدن از پا افتادنشان داشته ای. و اصلاً به روی مبارکشان نمی آورند که غصبه ات را می خورند.

هم فال بود و هم تماشا. مجید خادم دوست هنرمند و عزیزم هم افتخار داد و همراهم شد. دور میدان ورودی قزوین -مینودر- تبلیغات نمایشگاه دوسالانه ی خوشنویسی قزوین را دیدیم و ذوق زده  و با پای پیاده خودمان را به «سعدالسلطنه» برای تماشای آثار خوشنویسی رساندیم.

سعادت بزرگی بود که همسفرم یک هنرمند خوشنویس و اهل دل بود. از دیدن هر تابلوی زیبایی به وجد می آمد و ریزه کاری ها و ظرافت های هرکدام را برایم بازگو می کرد. هر از گاهی هم طوری که من می شنیدم به خالق اثر احسنت و آفرین می گفت. به راحتی دستخط هنرمند مرد را از دستخط هنرمند خانم تشخیص می داد بدون آن که  اسم نوشته شده در حاشیه ی تابلو را ببیند. فضای سعدالسلطنه هم بسیار عالی و متناسب ساخته و پرداخته شده بود. استاد بزرگ شکسته نستعلیق« استاد کابلی» را هم از نزدیک زیارت کردیم و به بهانه سلام و احوالپرسی انگشتانی را که یک عمر در راه اعتلای این هنر زیبای و چشم نواز و روح پرور ایرانی قلم زده بود، لمس کردیم و در دل هزاران بوسه بر آن ها زدیم. پیش آقای خادم به قزوینی بودنم بالیدم.

خیلی دوست داشتم که دوستم را به دیدن مجسمه ی «میرعماد» هم ببرم که تنگی وقت اجازه نداد.

از خدا خواهیم توفیق ادب

چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:قزوین,حسن سلمانی,مجید خادم,مینودر, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

«سلام!

حال همه ی ما خوب است؛

امّا تو باور نکن»

مطلب ساده ی بالا را دیروز پشت ویترین یک مغازه ی قابسازی دیدم. پرتره ی سیاه و سفید و تاثیرگذاری از مرحوم خسرو شکیبایی و دیدن این چند کلمه در کنار نیم رخی از او ،چند دقیقه ای من را جلوی مغازه میخکوب کرد. من را  به یاد یک بیت انداخت که معمولاً عزت کابلی برایمان می خواند:«اگر از حال ما می پرسی ای دوست / ملالی نیست جز اندوه بسیار!»

یاد خسرو خوبان بازیگری و عزت کابلی عزیز و همه ی کسانی دلشان می خواهد از حالمان با خبر باشند به خیر و خوشی!یاد دکتر کدکنی هم به خیر! راستی کسی هم میداند  که آیا« به شکوفه ها ، به باران» بالاخره سلام ما را رساند یا نه؟! به هر حال « هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!» من که از ترس نفله شدن کلام زیبا و دلنشین دکتر ،هرگز اجازه نمی دهم دانش آموزانم خودشان برای اولین بار شعر «سفر به خیر » را بخوانند. اول خودم آن را با آب و تاب می خوانم طوری که اگر خود دکتر سر کلاس باشد به طرز خواندنم نمره ی بیست بدهد؛بعد از آن ها می خواهم که بخوانند و بدانند. البته همیشه کسانی که می دانند خیلی کمترند از ...

تو و دوستی خدا را...

چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:حسن سلمانی,خسرو,کابلی,باور, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

ای تو آغاز

تو انجام

تو بالا

تو فرود

ای سراینده ی هر سطر و سرود

بازگردان به سخن دیگر بار

آن شکوه ازلی، شادی و زیبایی را

داد و دانایی را

تو سخن را بده آن شوکت دیرین

آمین!

نیز دوشیزگی روز نخستین

                                  آمین!

چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:سرآغاز,شوکت,دوشیزگی,آمین, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

ای حسن یوسف، دکمه پیراهن تو
گل می شکوفد گل به گل از دامن تو
جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو
آغاز فروردین چشمت، مشهد من
شیراز من، اردیبهشت دامن تو
هر اصفهان ابروی تو، نصف جهانم
خرمای خوزستان من، خندیدن تو...
از دوستم سعید طیرانی ممنونم که این غزل زیبا را به عنوان پیام تبریک نوروزی برایم فرستاد و من هم دریغ کردن آن را از دوستانم مروت ندیدم. برای همه ی «آدم» ها سالی سرشار  از خدا وزیبایی،آشتی و عشق آرزو می کنم.
سال نو مبارک

پنج شنبه 7 فروردين 1388برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

شیطان بازار

        شک نداشتم که خودش بود، امّا با وجود گردن کلفت هایی که دور و بر سارق گوشی ام را گرفته بودند، جرأت نکردم دم بزنم. این یکی از ویژگی های « شیطان بازار» است. ممکن است درجا کفش هایت را از پایت بکنند و دوباره به خودت بفروشند و تو برای اینکه پابرهنه نمانی، مجبوری آن را بخری.

در بساط مردی که سه روز پیش گوشی همراهم را از من قاپیده بود،یک گوشی رومیزی آلبالویی رنگ توجهم را جلب کرد. وقتی قیمتش را پرسیدم، گفت: « فقط دوتا اسکناس سبز. پیغامگیر و منشی هم داره. لب مرز هم نمی تونی به این قیمت بخریش. زیمنس اصل آلمانه. گوش کن ببین چه کیفیتی داره.»

دکمه ای را فشار داد و صدایی زنانه گفت: « الو، سلام. شناختی؟... چه خوبه که هنوز برنگشتی سر کارت! این جوری راحت تر می تونم حرف بزنم. خیرِ سرمون ما آدمای تحصیل کرده و متمدّنی هستیم. قرار نیست سر یک اختلاف یا حالا یک اشتباه کوچیک یا بزرگ، داد و هوار راه بندازیم و آبرو ریزی کنیم... تو که گفتی می ری مأموریت، منم دست دخترمو گرفتم و اومدم خونه ی پدرم... البتّه این...» دکمه ی دیگری را زد و صدای زن را قطع کرد و گفت: « اینم از کیفیت صداش، بردی خونه، حافظه شو پاک کن و بعد با خیال راحت ازش استفاده کن.».اسکناس ها را از من گرفت و توی جیب سینه اش چپاند و گفت: « خوب برو دیگه، وای نستا، خدا بده برکت، به سلامت!»

نه کاغذ خرید و نه برگه ی ضمانتی و نه کارتن و بسته بندی. سیم های آویزان را دور گوشی پیچیدم و زدم زیر بغلم. این هم یکی دیگر از ویژگی های این بازار است؛ « بدون ضمانت!»

 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 1 اسفند 1387برچسب:داستان,شیطان بازار,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 20:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

کتاب: صد سال تنهایی

نویسنده: گابریل گارسیا مارکز

مترجم: کیومرث پارسای

تعدادصفحات: 560 صفحه

 

عجب اسم  مسحور کننده ای!« صد سال تنهایی»!!!

این رمان استثنایی، نوبل ادبیات سال 1982 را به خالقش هدیه کرد.

کیومرث پارسای مترجم این کتاب در مقدمه نوشته است:« صد سال تنهایی، اگر برای صد سال و به تنهایی، جایزه ی نوبل ادبی را به خود اختصاص دهد، باز هم جامعه ی بشری به آن مدیون است.»

کتاب حاضر ترجمه ایست از متن اسپانیایی و آخرین ویرایش که در سال 1999 صورت گرفته و توسط انتشارات« موندا دوری» به چاپ رسیده است.

مارکز این داستان را در بیست فصل و در سبک رئالیسم جادویی و از زاویه دید سوم شخص( دانای کل) نوشته است.

« خوزه آرکادیو بوئندیا» و همسرش «اورسولا»  با گروهی چند نفره از نخستین کسانی هستند که از جایی دور دست به سرزمینی بکر و جادویی می رسند و در آنجا سکونت می کنند و اسمش را « دهکده ماکوندو» می گذارند. و داستان شش نسل خانواده بوئندیا با تإسیس ماکوندو شروع می شود و با زوال و نابودی آن در طی صد سال، پایان می پذیرد. دهکده ماکوندو، همان سرزمین بکر و شگفت انگیز به مرور و در گذر زمان و با ورود کولی ها، مصنوعات جدید و ساخت دست بشر، آمدن پدر روحانی و مذهب، آمدن کلانتر و نماینده حکومت مرکزی، طاعون بی خوابی، جنگهای متعدد، ورود فاحشه های خارجی، باران های سیل آسا و خشکسالی و گرد و غبار و... ماکوندو ی زیبا را از باکرگی خارج کرده و در نهایت محکوم به نابودی و محو شدن از روی زمین می کند.

کتاب پر است از اسم های مشابه و تکراری که ممکن است خواننده کم حوصله را کلافه کند، اما قلم جادوگر مارکز به او اجازه نمی دهد که تا آن را تا آخر نخوانده به کناری بگذارد و کتاب دیگری را به دست بگیرد. اگر قرار باشد کسی به کتاب خوانیش ببالد و پز بدهد « صد سال تنهایی» و « گابریل گارسا مارکز» را باید در فهرست خاطراتش بیاورد.

قسمت های زیبایی از کتاب:

جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می بایست با انگشت به آن ها اشاره کنی .

هیچ آرمانی در زندگی ارزش این همه سرافکندگی و خفت را ندارد .

مردها چه قدر عجیبند ! از یک طرف تمام عمر خود را به جنگ با کشیش ها می گذرانند و از طرف دیگر کتاب دعا هدیه می دهند .

آنچه از تو ناراحتم می کند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی ، می گویی .

ادبيات بهترين بازيچه اي است كه بشر اختراع كرده است تا مردم را مسخره كند .

اولین آنها را بi درختی بستند و آخرین آنها طعمه ی مورچگان می شود.

زن گذاشت تا اشك او تمام شود . با نوك انگشتان سر او را نوازش مي كرد و بدون اينكه او را وادار به اعتراف كند كه به خاطر عشق اشك مي ريزد ، فورا قديمي ترين گريه ي تاريخ بشر را شناخت .

روزي كه قرار بشود بشري در كوپه ي درجه يك سفر كند ، ادبيات در واگن كالا ، دخل دنيا آمده است .

درست در همان لحظه که آئورلیانو بابیلونیا کشف رمز نوشته ها را به پایان برساند، با طوفانی از نوع نوح، از روی کره ی خاکی محو و از خاطرات بشر زدوده خواهد شد و آنچه در نوشته ها آمده است، از ازی تا ابد دیگر تکرار نخواهد شد، زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصتی برای زندگی دوباره در روی کره زمین نخواهند داشت.

 

حسن سلمانی

دیدن هر بامداد، اتفاق ساده ای نیست.

خوشایند است و تکرار ناپذیر، گنجشک ها بی خود شلوغش نمی کنند؛ حتماً خبرهایی است!

مهر، ماه مهربانی ، ماه شکوفا شدن گل های پاییزی است که تولدشان را جشن می گیریم.

دوستان خوبم:

نیروانا جم" همکار وبلاگ الهه ی الهام"

مهدی سلمانی" پسر عزیزم"

محمد رادین جواهری" خواهرزاده شیرین زبان و دوست داشتنی ام"

تولدتان مبارک!!!

حسن سلمانی

دو شنبه 1 مهر 1387برچسب:مهدی سلمانی,محمدرادین,, :: 20:10 :: نويسنده : حسن سلمانی

« برای نوه ی نوزادم...»

کاترین عزیزم

آینده ی تو،

هیچگاه نمی تواند، گذشته ی مرا دریابد

مرزهای مشترکمان، بسیار اندکند

و سرزمین های داخلی مان، بسیار وسیع

با این حال هنوز در پست گمرک

نسیم های ملایم، آزادانه می وزند

و آنچه تماماً بدان نیازمندیم

شناخت یکدیگر است

گرچه، روز وجود تو را بیدار خواهد کرد

و تاریکی اقلیم وجود مرا فرا می گیرد

برّ و بیابانِ اقلیم وجودت،

کنون خفته در تاریکی ست

و تبسم تو، سپیده دم بی ابر و صاف است.

شاعر: ای.جی.اسکوئل

مترجم: زین الابدین چمانی

تاریخ ترجمه: فروردین 83

چهار شنبه 27 شهريور 1387برچسب:چمانی,نوه ی نوزاد,الهه ی الهام, شعر انگلیسی, :: 13:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

« پیران...»

دست به زیر چانه و

یه روی عصا گذارده

پیران در گوشه و کنار بنشسته

سینه پر از دوبیتی های پر مغز و نغز مردمی

حکایت دل شکسته، بر گوشه ی شکسته می خوانند

کتاب عمر، ورق می خورد

دریاد و خاطرشان

همسالانشان کوچ کرده اند

جوانان، بر سر کار

تک و تنها نشستن

آخرین چاره ی کار

در تنهایی و بی کسیِ بی امان زندگی

تنها، چوبدستهایشان، دستگیرشان گشته

آنها چشمهایشان را می بندند

می اندیشند و می گذرانند

زمان سپری گشته را، از مقابل چشمانشان

نوک عصا، در زمین فرو می رود و حفره ایجاد می کند

عمر ، بر آخرین حدّ خود، پافشاری می کند

بگرفتنی او، ز دنیا، و بدهی اش به دنیا

چه بوده است؟

پایان فکر و اندیشه عیان نیست

چشمشان را به نوک عصا دوخته اند

آنها ساعت ها چنین می نشینند

فکر، آن کشتی که، سمت و سویش معلوم نیست،

تلاش و تقلّا می کند

اما به ساحل نمی رسد

آنها با فهمیدن، پر و خالی می شوند

به ناگاه گرهی، بر اول فکر و خیالشان می افتد

کلاه چرمی بر سر، این نجیب مردان پیر

پیکره ی اندیشه اند و تندیس تدبیر

روزهای اول از خود می پرسیدم:

آنها این قدر بیکار می نشینند، خسته و دلتنگ نمی شوند؟

برای رهایی از دلتنگی،

کتاب می خواندم، گر به جای ایشان بودم.

تو نگو هر عمر ، کتاب قطوری بوده است

گر می خواهی بخوانی اش،

چشمانت را ببند.

آنها بیکار نبوده اند...

بلکه در دل خویش،

کتاب خویشتنِ خویش را می خوانده ،

ورق می زده اند.

شاعر: بختیار وهابزاده شاعر بزرگ جمهوری آذربایجان

مترجم: زین العابدین چمانی

تاریخ ترجمه: 4/5/88

چهار شنبه 27 شهريور 1387برچسب:وهابزاده,پیران,چمانی,الهه ی الهام, :: 13:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

«این بار...»

 

ساعت حدود ده شب است.ده وچقدرش را نمی دانم،فعلاً فکرم تماما پیش تو است،تویی که هنوز نیامده ای.طاقت نمی آورم می نشینم لبه پنجره روبه خیابان تا نسیم خنکوروح بخش این شب پاییزی راحت تر از خط وچین ها ی شالم بگذرد وراهش را  تاعمق وجودم ادامه دهدبلکه سبکتر شوم.از اینجا ازلبه پنجره نیمه بازطبقه پنجم ساختمان میثاق،آدم ها،ماشین ها،وحتی خیابان های پهن ودراز هم کوچک بنظر می رسندطوری که شاید بتوان باور کرددنیا واقعا کوچک است.  هنوزنیامده ای وچشمم به خیابان است.درهمین حال آن پایین،ماشین های آدم درشکم،ازآغوش گشوده ی خیابان مثل برق وبادمی گذرند.به گمانم حتی فکرش راهم نکنند که این چشم سبز گشوده ی خیره به آن هاشاید جوانه ی امیدی ست برای درد تنهایی خیابان،و وقتی آنهاچنین بی اعتنا از پهنه ی سینه ی سنگی اش می گذرند،این جوانه ی نارسته می خشکد،می سوزد وچشم سرخی می سازدتا اندکی ،فقط اندکی لای بازوهای بازش بمانندوباهرم نفس سوخته شان دلگرمش کنند.چه داستان عجیب وآشنایی!!!...همین طور که غرق این افکار سردر گمم،چشمم به مردسیاهپوشی می افتد که مقابلم،آنطرف خیابان  به دیوار تکیه داده وانگارنگاهش روی من بندمانده.حتماازخودش می پرسداین وقت شب یک زن از چشم نیم گشوده وخواب آلود یک پنجره به دنبال چه چیزی وسعت ناچیز خیابان هارامی کاود؟به خود می آیم وکنارمیکشم؛امادلم نمی آیدپنجره راببندم.



ادامه مطلب ...
دو شنبه 25 شهريور 1387برچسب:این بار,داستان,مسعوده جمشیدی,الهه ی الهام, :: 22:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

« یک حس خیلی خوب»

این یادداشت من معرفی کتاب  یا نقد فیلم یا بازخوانی یک خاطره نیست، بلکه به نوعی بروز احساس و هیجان درونی است.

حسی که فقط چندبار  _شاید کمتر از تعداد انگشتان دست- به من دست داده است.

یک بار  وقتی بعد از سال ها که تعریف فیلم بزرگ اورسون ولز« همشهری کین» را شنیده بودم و هرگز موفق به دیدنش نشده بودم و در نهایت ناباوری، یکی از شبکه های تلوزیونی خودمان اعلام کرد که آن شب آن را نمایش خواهد داد. شعفی که به من دست داد را کسی درک نکرد چون کسی آن موقع از شب بیدار نبود که ببیند چطور مثل « بایسیکل ران» محسن مخملباف به زور خودم را بیدار نگه داشته ام تا تماشای شاهکار سینمای کلاسیک را از دست ندهم.

بار دوم این حس وقتی به سراغم آمد که چند سالی از یک دوست قدیمی و صمیمی که دوست دوران تربیت معلم و دانشگاهم بود، کاملاً بی خبر بودم. یک روز به همراه همکاران هنرستان شهرک واوان برای یک اردوی یک روزه به یکی از روستاهای قزوین رفته بودم.پسر جوانی که از ما پذیرایی می کرد، خواهر زاده ی میزبانمان بود، کم کم با ما قاطی شد و گرم گرفت و حرف که تو حرف آمد و گل کرد، لابلای حرف هایش به محل تحصیلش  یعنی شهر الوند اشاره کرد. به یاد دوست عزیزم افتادم که آن سال ها ساکن الوند بود. از پسر جوان پرسیدم: هیچ وقت معلمی به اسم ابوالفضل خمسه داشتی؟ و او خیلی راحت او را به یاد آورد...  



ادامه مطلب ...

« جامه ی سیاه سرو»

من امشب از غم باران سخن نخواهم گفت

من از شکستن یاران سخن نخواهم گفت

از این شکوفه ی نشکفته ای که پرپر شد

از این پرنده ی نالان سخن نخواهم گفت

صدای رعد ستمگر چو در هوا پیچد

ز خیل ناشنوایان سخن نخواهم گفت

اگرچه دست شقایق گره گره خورده است

کنار جوی گریزان سخن نخواهم گفت

ز مُردن تن تا خورده ی بهاران هم

به زیر خاک بیابان سخن نخواهم گفت

ز جامه های سیاهی که سرو می پوشد

به سوگ تلخ بهاران سخن نخواهم گفت

به دست و پا زدن لاله های کوه قسم

که از حکومت طوفان سخن نخواهم گفت

چو مرگ قُمری احساس می رسد از راه

از آن عزیز غزلخوان سخن نخواهم گفت

در این خرابه که امّید، تازه می میرد

ز پوچ بودن ایمان سخن نخواهم گفت

فدای چشم تو امّا بدان که دیگر بار

من از نشانه ی باران سخن نخواهم گفت!

شاعر: حسن معقول

چهار شنبه 13 شهريور 1387برچسب:لهه ی الهام,سلمانی,سخن نخواهم گفت,حسن معقول, :: 9:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

« داستان های شگفت انگیز ادگار آلن پو»

نام کتاب: داستان های شگفت انگیز

نویسنده: ادگار آلن پو

مترجم: محمود سلطانیه

ناشر: انتشارات زمانه. تهران .1371

تعداد صفحات: 141 صفحه

 

این مجموعه داستان هم از آن دست کتاب هایی است که آقای محمد جلیل مظفری به من امانت داده اند. من معتفدم که همیشه می شود از بزرگان چیز آموخت و به دوستانم که تازه گام در مسیر نوشتن نهاده اند هم توصیه می کنم که برای پرورش قوه ی تخیل و تقویت قدرت نویسندگی، بیشتر بخوانند و بیشتر آثار بزرگان را پیش رو داشته باشند. و ادگار آلن پو بی شک می تواند یکی از همین الگو ها باشد.

«پو» نه تنها در زمینه ی داستان نویسی شخصیت تأثیرگذاری دارد، بلکه نفوذش در اندیشه های نقاش سورالیست بلژیکی« رنه ماگریت» مشاهده کرد؛ یا آثار سینمایی سلطان ژانر دلهره « آلفرد هیچکاک» متأثر از اندیشه ها و ایده های اوست و خود هیچکاک در مقدمه همین کتاب به آن اذعان دارد.

« پو» شاعر، داستان پرداز و فیلسوف رمانتیک و نابغه ی آمریکایی در سال 1809 در شهر « بوستون» به دنیا آمد. او بی شک مقام والایی در ادبیات جهان دارد و پیشرو ادبیات نو است. پو در سال 1849 یعنی در سی و هفت سالگی به دنبال یک زندگی کوتاه اما پر فراز و نشیب و پر بار، به درود حیات گفت.

اگر نسخه فارسی این کتاب را که انتشارات زمانه آن را در سال هفتاد و یک چاپ و منتشر کرده است، پیدا کنید، می توانید این داستان ها را بخوانید:

* گربه سیاه

* ویلیام ویلسون

* چاه و آونگ

* حقیقت قضیه ی آقای والدمار

* سوسک طلایی

و در صفحه پایانی کتاب با فهرست برخی از آثار ادگار آلن پو آشنا می شوید.

این کتاب برگردانی است از متن فرانسوی که آن را « بودلر» ترجمه کرده است.

حسن سلمانی - 92/6/12

شهریور، ماه خوبی هاست!

شهریور از کودکی، من را به یاد خوشه های آبدار و شیرین و تاکستان های پربار می اندازد. موعد برداشت محصول، باغ های پر از میوه های تابستانی، جالیز، پس چین گردو و برگشتن گله از چراگاه و ...

و دوستانی که همیشه دوستشان خواهم داشت، چون گل زیبای وجودشان را خدای مهربان در این ماه شکوفا کرده و به ثمر نشانده است. همیشه خوشه های شیرین و آبدار « تاک» دوستان شهریوری ام را به یادم می آورد؛

میترا اخلاقی

نارسیس جواهری

بهرامی قیصر

و دیگر دوستان و همکاران شهریوری، تولدتان مبارک!

حسن سلمانی

سه شنبه 5 شهريور 1387برچسب:پیام تبریک شهریور,نارسیس,میترا,قیصر, :: 9:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

« غزل شبانه»

در کنج بی خیالی مثل همیشه امشب

تنها تویی خیال این یادپیشه امشب

از خیل خاطراتت تسخیر شد دل من

آری شدم شکار این شیر بیشه امشب

عشق تو دانه ای شد در مزرع دل من

گویی جوانه می زد، می داد ریشه امشب

در حجم خلوت من عطر تو را پراکند

نام نفس نویست بر پشت شیشه امشب

اسباب دوری ما کی کوه بیستون است

رنگ تو را گرفته هر سنگ و تیشه امشب

تکرارهای موزون، فرسود خاطرم را

جایی ببر مرا دور از هر کلیشه امشب.

مسعوده جمشیدی

سه شنبه 29 مرداد 1387برچسب:امشب,غزل شبانه,مسعوده جمشیدی,الهه ی الهام, :: 20:18 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان