الهه ی الهام
انجمن ادبی
«حافظه ی ما؛ حافظ» شاید دیوان هیچ شاعری را پیدا نکنی که تا این اندازه تو را اذیت کند؛البته از این جهت که سرگردان می مانی که کدام غزل بهتر از دیگریست؟! این شاگرد رند دکان نانوایی عجب شجاعت و درایتی به خرج داده که خودش با بی رحمی آثار ضعیفش را نابود کرده تا آن چه که به جا می ماند، هر غزلش«شاهکار» و هر بیتش« شاه بیت» باشد. دانش آموز دبیرستانی که بودم، با یکی از همشاگردی هایم به اسم« عبدالکریم نصری» نذر کرده بودیم در یک سفر زیارتی به شیراز، از در وردی حافظیه تا خود مقبره را سینه خیز طی کنیم و به آن جا که رسیدیم بعد از خواندن فاتحه؛ دو نفری غزل« زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم...» را همصدا و به آواز بخوانیم؛ طوری که توجّه تمام زایرین به ما جلب شود. این سکانس رویایی را بارها با هم مرور کردیم و از پلان به پلان آن لذت بردیم و قند توی ذلمان آب شد. هرچند هرگز حتی یک برداشت واقعی از آن سناریو را نداشتیم! در دوره ی دانشگاه غزل« منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن...» ذهن و دلم را به خود مشغول کرده بود و شب امتحان«حافظ» با خودم عهد کردم که هرگز از حافظ جدا نباشم. سال ها بعد، وقتی که خدا نخواست که« محمد رضا» ی عزیزمان دیگر در دنیای ما باشد؛ تنها شعری که برای حک بر روی سنگ مزارش به نظرم رسید این بود:« یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/ می سپارم به تو از دست حسود چمنش» و مصراع :«؟مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم!» زینت بخش تابلوی معرقی شد که به یاد پسرمان ساختیم تا هر روز جلوی چشممان باشد. ما ایرانی ها با حافظ فال می گیریم، از حافظ حال می گیریم و دیوانش را روی طاقچه هایمان در کنار قرآن جا می دهیم.همه چیز ما را به یاد حافظ می اندازد و او با تمام سطوح زندگی مان عجین شده است. سال های سال، جلسات انجمن ادبی « الهه ی الهام» با غزلی از حافظ آغاز شد و با غزل بعدی پایان گرفت.بخش حافظ خوانی جلسات آنقدر شیرین و جذاب شده بود که کسی دوست نداشت آن را از دست بدهد.یک روز مسعوده جمشیدی دیر رسید و وقتی فهمید حافظ را خوانده ایم با ناراحتی گفت:« خیلی نامردید!» در این وانفسای اتم و نانو و دیجیتال کلام شیرین و دلنشین این شاعرِ عارفِ رندِ نظرباز ِ طناز و ناز، نیاز هر روزمان شده است. حافظ پشتوانه ی ماست.دارایی ما و برگ آس ما برای رو کردن در ادبیات جهان. انگار بدون حافظ، حافظه ی ما خالی است. اختصاص فقط یک روز در سال به گرامیداشت حافظ کافی نیست اما غنیمت است. به یاد مادربزرگ ها، حافظ را به «شاخه ی نباتش» سوگند می دهیم که فال و حال خوبی را برایمان ببیند. حافظ، خداحافظ! نظرات شما عزیزان: mimjim
ساعت22:56---28 آذر 1391
سلام استادقندم!
الان که اینارو مینویسم نصفه شبه ومن داشتم کتاب زیستم رو الکی ورق میزدم که به متن جالبی رسیدم که برام شیرین تر از قانون تشدیدامواج توفیزیک مون بود... "یک بار به مترسکی گفتم -لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای؟ گفت:لذت ترساندن عمیق وپایدار است ومن ازآن خسته نمی شوم.ومن اندیشیدم وگفتم:درست است چون من هم مزه ی این لذت راچشیده ام:گفت:تنها کسانی که تنشان ازکاه پرشده باشداین لذت را میشناسند. آنگاه من ازکنار اورفتم وندانستم که منظورش ستایش من بود یاخوار کردن من. یک سال گذشت ومترسک فیلسوف شد. هنگامی که ازکنارش گذشتم دیدم دوکلاغ در کلاهش لانه می سازند. جبران خلیل جبران راستش دلم واقعا گرفته.مامانم حافظم رو قایم کردن.حالابایدازحفظ بخونم "خرم آن روز کزین منزل ویران بروم ... سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|