الهه ی الهام
انجمن ادبی
«سوتی نامه»
اولین سالی بود که در پایه ی سوم دبیرستان تدریس می کردم.در اولین هفته ی شروع سال تحصیلی متوجه شدم که دانش آموزان این کلاس موقع صحبت کردن من کاملاً ساکت هستند و با دقت به کلمه به کلمه ی درس گوش می دهند و این با اوصافی که از بچه های سوم انسانی شنیده بودم مغایرت داشت.بعد از سه ماه، یکی از بچه ها به اسم حسین با لحنی گلایه آمیز گفت:« آقا شما چرا سوتی نمی دین؟» با تعجب گفتم:« سوتی؟... منظور؟...»
از لای کتاب هایش یک برگه ی امتحانی درآورد که پشت و رویش را با خط اجق وجقی شبیه خط دعانویس ها پر کرده بود. در بالای برگه عبارت« سوتی نامه» را داخل گیومه گذاشته بود. حسین ادامه داد:« آقا این سوتی نامه اس. هر معلمی که سوتی داده ما توی این به اسم خودشون ثبت کردیم. همه هم یه جورایی یا سوتی دادند یا تکیه کلام دارن؛ اما شما سه ماهه که ما رو سر کار گذاشتین.» کاغذ را نزدیکتر آورد و نشانم داد. از مدیر و معاونین گرفته تا دربان و دفتردار مدرسه هر کدام دو سه مورد نقل قول داشتند؛ اما جلوی اسم من هنوز فقطدونقطه«:» بود.
بچه خواستند اجازه بدهم حسین سوتی نامه اش را بخواند. اما به لحاظ اخلاقی و حفظ شان همکارانم و علی رغم میل باطنی ام نتوانستم با تفریح جدید و دلچسب موافقت کنم. با قیافه ای جدّی کنترل کلاس را به دست گرفتم و گفتم:« بچه ها کتاب ها باز... صفحه ی ...» و با اعتماد به نفس بیشتر شروع کردم به روخوانی شعر« داروگ» نیما یوشیج. همان اول بسم الله، دوقانلو- مبصر تخس کلاس- پرسید:« آقا داروگ یعنی چی؟»
قبلاً این شعر را با صدای استاد شجریان شنیده بودم و کلیّت موضوع دستم بود. جواب دادم:« به احتمال زیاد اسم پرنده ایست که پیام آور باران و برکت است!» و شروع کردم به دکلمه ی ادامه ی شعر. امّا قبل از این که شعر به پایان برسد، حسین ذوق زده، بال بال می زد که :« سوتی، سوتی». شوکّه شده بودم. پرسیدم:« چه خبرته؟!» صفحه ی توضیحات کتاب را نشانم داد و با صدای بلند طوری که توجه همه را جلب کند، خواند:« داروگ یعنی قورباغه ی درختی. به اعتقاد اهالی مازندران، هرگاه داروگ بخواند باران می بارد. دار یعنی درخت و وگ یعنی قورباغه.» و بلافاصله سوتی نامه اش را درآورد و جلوی دو نقطه ی اسم من نوشت:« داروگ، پرنده و قورباغه درختی.» و نفس راحت و پیروزمندانه ای کشید. دوقانلو که کار را خراب کرده بود از روی بدجنسی و البته خوشمزگی کلاس را ساکت کرد و توضیح داد:«خفه شید. شما بهتر می دونید یا آقا؟!... قورباغه هم یه جور پرنده اس دیگه؛... اگه پرنده نبود که نمی تونست بپره بره بالای درخت آواز بخونه که... آقا راست می گه.» و خودم فهمیدم دوستی این خاله خرسه چه قدر کار را خراب تر کرده است.
سال ها بعد که در اداره ی کلاس و روش های تدریس تجربه ی بیشتری به دست آوردم، بچه ها را وادار به روخوانی از روی متن کتاب می کردم؛ امّا جایی که احتیاج به تشریح و توضیح داشت ناچار بودم چند خطّی را خودم از روی کتاب بخوانم. این بار در همان شروع روخوانی، عبارت:« گرچه چینی ها صدها سال پیش...» را این طور خواندم:« گرچه سینی ها صدها سال پیش...» و بازهم با انفجار خنده و قهقهه های چه هایی از همان جنس مواجه شدم. امّا این دفعه بعد از ساکت کردن کلاس با لحنی آرام و تاثیرگذار گفتم:«همون طور که می دونید، عرب ها حروف«گ، چ، پ ، ژ» ندارن و حروف نزدیک به اون ها رو تلفظ می کنن. مثلاً به ژاپن می گن جابُن. حتّی پیامبر(ص) هم در حدیثی فرمودن:« اطلبواالعلم ولو بالسین» چون نمی تونستند «چ» رو تلفظ کنند؛ من هم یک لحظه حواسم به اون حدیث پرت شد و قاطی کردم.»
رشتبری، گُنده ی بامعرفت کلاس که از توجیه من غافلگیر شده بود و بی اختیار می خندید، گفت:«آقا، خوش به حالتون! شما باسوادید و لیسانس دارید، هرچی هم که بگید ما باور می کنیم.» آهی کشید و ادامه داد:« خوش به حالتون! شما خیلی زود می تونیدسوتی هاتونو جمع و جور کنید؛ امّا، مابدبخت ها چی؟... سوتی که بدیم، دادیم دیگه...!»
این مطلب برای درج در کتاب خاطرات معلم ها
و به پیشنهاد همکارم آقای منصور معارفی ، در سال هشتاد وشش نوشته شد.
حسن سلمانی نظرات شما عزیزان: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|