الهه ی الهام
انجمن ادبی
شیر کوهی ازمیان برف های دی صعود کردیم وارد دره ژرف لوبو شدیم درختان صنوبر تیره وتار می شوند درخت بلسان گرفته و غمگین است بنظر می رسد آب هنوز یخ نزده باشد و رد پا هنوز معلوم است مردان! دو مرد! انسانها! تنها موجود هراسناک جهان! آنها تعلل می کنند ما تعلل می کنیم آنها اسلحه دارند ما هیچ اسلحه ای نداریم آنگاه همه به پیش می رویم ناگاه دو مکزیکی غریبه از دل تاریکی و برف دره ژرف لوبو پدیدار می شوند "آنها در این جا، در این رد پای محو شونده چه می کنند؟"از خود پرسیدیم "او چه چیزی را حمل می کند؟" "چیزی زرد رنگ" "شاید گوزنی باشد؟"
"دوستان با خود چه دارید؟" "شیر" او تبسم احمقانه ای می کند گویی اشتباهی سر زده است و ما تبسم احمقانه ای می کنیم گوی نمی دانستیم آن کاملاً آرام و گندمگون می نمود یک شیر کوهی گربه سانی لاغر و بلند و زرد،گویی ماده شیر است مرده! او با لبخند احمقانه ای می گوید امروز صبح آنرا انداخته،شکار کرده است. سرش را بلند کرد صورت گرد وروشنش،سفید همچو برف سر گرد و خوش ترکیبش با دو گوش مرده و خطوط چهره اش درخشان به زیر برف با شعاع تیز وتار پرتوی زیبای تیز وتار دربرف سفید چهره اش با خود میگویم "آیا چشمان زیبای بی فروغ زیباست؟!" آنها به سوی ماهور می روند ما به درون تاریکی لوبو می شویم بر فراز درختان کنام وی را یافتم سوراخی در صخره های درخشان به رنگ پرتقال خونی که از دور پیدا بود غاری کوچک استخوان ها و شاخه های کوچک و صعودی پر مخاطره باز از خود پرسیدم "پس او دیگر هیچگاه ازآن راه بالا نمی پرد؟" و درخشش زرد شکار بلند شیر کوهی را نخواهیم دید و با خطوط درخشان چهره ی یخ زده اش از برون سایه غار صخره ی پرتقال خونی رنگ و از فراز درختان دهانه ی تاریک دره لوبو دیگر هرگز به تماشا نخواهد نشست در عوض ، من به بیرون می نگرم از برون به تاریکی دشت ، همچو رویایی که هیچگاه تحقق نمی یابد : به برف کوه های سانگرودو کریستو ، به یخ کوه های پیکوریس و پیش رو سراشیبی پر برف است و درختان سبز بی حرکت که قد برافراشته اند همچون درختچه های تزیینی کریسمس و من فکر می کنم در این جهان خالی جائی برای من و شیر کوهی باشد و من می اندیشم که در جهان دیگر چگونه شاید به راحتی حتی یکی دو میلیون انسان را کنار بگذاریم و هیچ گاه دلتنگ ایشان نشویم با این حال چقدر جای آن شیر کوهی زرد لاغر سپید روی یخ زده و از دست رفته خالی است . دیلمانج : زین العابدین چمانی شعر : دی . اچ .لارنس
28/9/84
نظرات شما عزیزان: یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|