الهه ی الهام
انجمن ادبی
«مرا تنها نخوان» مرا تنها نخوان با من غباری هست که روی شانه هایم - تکیه گاه روزگار دور از تو- نقش سری را چه هنرمندانه حک کرده... و آن سو تر درون آینه، مهتاب می جوشد مرا تنها نخوان تا آن گاه که این آتشکده سوزان سوزان است. به زیر چتر من باران می بارد... از این خیسی گریزانم. و باران همچنان آرام و گرم و بی هیاهو باز می بارد و می شوید زمین و خوشه های ناصبورش را. و پلک خسته ی داغ مرا انگار می ساید عبور لحظه های ناگزیری... تو را تنها نمی دانم و می دانم که اکنون انعکاس واژه ای از دورهای دور امیدت می دهد بسیار و می دانی کسی در نا کجایی از هوایت آسمانی ملتهب دارد، که ابرش ردّ پای یادهای توست... و مردم ساده لوحانه چه تقلید هراس انگیزی از خط و تقارن را درون قابی از دیوار و میخ و تخته تصویر تو می خوانند؟! مسعوده جمشیدی نظرات شما عزیزان:
باعرض ادب واحترام .بایدبگم خیلی عالی بود.اگرچه باید زیبای آفتابی که ازمیان ابرهای سیاه به اندازه زره نمایان میشودوسپس هستی رافرامیگیرد ذکر میشد زیرا مسرت های که پروردگارعالم برمارواداشته است فزونترزغم است.به امید موفقیت هر چه بیشتر
mg
ساعت17:35---1 دی 1391
bad bood
mg
ساعت17:35---1 دی 1391
bad bood
سارا
ساعت21:53---12 آذر 1391
راستش من زیاد درکش نکردم ولی عاشق اینجای شعرم که میگه به زیر چترمنباران میبارد ازین خیسی گریزانم..واون آخراخرش میخ وتخته واینا باحا ل بو د
سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|