الهه ی الهام
انجمن ادبی
«شنبه ی آخر»
امروز شنبه است. یک، شنبه ی عزیز دیگر... و شاید فقط همین یک، شنبه برایمان مانده باشد!
نمی دانم ما که نباشیم میز و نیمکت های خالی اینجا یادآور خنده های دوستانه و نقدهای کوبنده ی ما می شوند؟! یا نمی دانم بعد از ما کسی هست تا برای فضای خالی و سکوت کلاس، غزل های ناب حافظ را بخواند؟!
نمی دانم بعد از ما تخته ی بهاری کلاس- به قول یکی از خودِ ما- ،الهه ی الهام کدام دیوار و یا کدام پنجره می شود؟! و من یک چیز دیگر، یک چیز مهم دیگر را هیچ نمی دانم؛ بعد از این چند نفر یاد من و سلمانی و بچه ها می افتند و کدام یکی شان شاید با آن «توی همیشه غایب»شان، سری به اینجا، به روح من و قلب جامانده ی من می زنند؟! راستی درِ کلاس چند بار دیگر کوبیده می شود و چند نفر دیگر شاید شرمنده از تاخیرشان، پشت آن می ایستند؟!
و من این همه وقت چه قدر دلم می خواست فریاد بکشم و به شما – نه فقط توی همیشه غایب- بگویم دوستتان دارم و دلتنگتان می شوم؛ با همه ی حرف ها و شوخی هایی که شاید دلم را رنجانده باشد. و حالا هر کسی که هستی و می شناسمت و می شناسی ام می گویم:« بیایید دانه باشیم نه سیب.»
خدانگهدارتان باد ای همنشینان شنبه های گرمِ دوست داشتنی ام!
زهرا اروجلو
عضو انجمن ادبی الهه ی الهام
نظرات شما عزیزان:
نه بابا
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|