الهه ی الهام
انجمن ادبی
سینه ام حس نفس تنگی دریا دارد چه شده یوسف من قصد زلیخا دارد روز و شب منتظر و تشنه ی دیدار توام مثل کوهی که به دل حسرت یک پا دارد هر پلنگی به تو دستش نرسد خواهد گفت رخ مهتاب تو از دور تماشا دارد دل خوشم کرده تو را تا که ببینم فردا این همان مهره ی ماریست که فردا دارد متعجب نشو ای آینه، پژمردگی ام حاصل بازی زشتیست که دنیا دارد. نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|