الهه ی الهام
انجمن ادبی
سینه ام حس نفس تنگی دریا دارد چه شده یوسف من قصد زلیخا دارد روز و شب منتظر و تشنه ی دیدار توام مثل کوهی که به دل حسرت یک پا دارد هر پلنگی به تو دستش نرسد خواهد گفت رخ مهتاب تو از دور تماشا دارد دل خوشم کرده تو را تا که ببینم فردا این همان مهره ی ماریست که فردا دارد متعجب نشو ای آینه، پژمردگی ام حاصل بازی زشتیست که دنیا دارد. دلم را می بری دائم چرا در کوچه ی بن بست که من هر بار می گیرم عزا در کوچه ی بن بست برای حفظ رویایت، برای آبروی من دعا کن تا نیاید آشنا در کوچه ی بن بست شدم این جا اسیرت مثل گنجشکی که افتاده به چنگال عقابی بی هوا، در کوچه ی بن بست کسی در حدّ من این جا حریفت نیست، افسونگر مگر موسی بیاید با عصا در کوچه ی بن بست خدا حافظ که من رفتم تو محکومی به تنهایی مزن فریاد، می پیچد صدا در کوچه ی بن بست موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|