الهه ی الهام
انجمن ادبی
«باد،آتش،آب،خاک» به کولاک می مانم کولاک های مهارگسیخته در کوه ها زوزه می کشم بر دشت ها می وزم در یک جا و یک مکان نمی توانم آرام و قرار بگیرم هر آن در تلاطم و تلاشم هر روز هم عجله دارم به آتش می مانم آتش گُر گرفته ی سوزان گر شعله ور نگردم حتی یک روز هم نزیم آیا برای گرم کردن دل های سرد نیرو و توانم خواهد رسید؟ گر خود از درون شعله ور نگشته باشم؟ به تندآب های پر طنین می مانم آب های متلاطم چشمه ها، رودها، دریاهادر خون من می خروشند قطره ی شبنم، سیل و باران در پیش چشمانم و نزد دل من هستند سیل ها و آب ها جوشان و خروشان، در هیجان هر روزمند من به خاک می مانم به خاک گهواره مان بار و وقار خاک و برکتش در من است گر به آن نمی مانستم اینگونه غنچه و شکوفه نمی کردم این خاک بنده ی دوست داشتنی همچو زلیم خان دارد باد، آتش، آب و خاک هر چهارگان در من می زیند شادی و سرورشان نیز محنت و آلامشان همه در من می زیند آری به اعتبار آنهاست کاین زندگی به کام است همانگونه که زنبور در عسل شکوفه در چمنزار ارزنده است و بیدار
شاعر: زلیم خان یعقوب دیلمانج: زین العابدین چمانی88/10/3 «گر درد افزوده گردد...» گر درد افزوده گردد درمان هم افزوده می گردد درمان را به پنجاه و صد می رساند پرتوش به خاموشی می گراید وز نورش کاسته می گردد بر چهره مرهم نه بر چشم درمان قلب، از حمل بار مسؤلیت خسته و کم توان می گردد نه نان، نه نمک، هیچ یک به دادش نمی رسد بیمار برای خوابیدن در بستر دنبال دوا و درمان گشته ، در به در ما دوا می خوریم درد به راه می افتد کارمان به چرخ و فلک می افتد هر روز پیوسته به خوردن دوا عادت می کنیم شاید بسیاری مرهم بر چهره منهند اشک چشمان با تسلی پاک نمی گردد درد و رنج سالیان از جان به در نمی شود زخم های کهنه را التیام نمی رسد زیاد هم داروی جدید را تحسین مکن پس چیست، این دشت خشکیده؟ این اندرون سوخته؟ پس چیست این همه رحلت دور از انتظار؟ در گذشت ناگهان؟ دستور نسخه ی پزشک، هیچ است گر آفریدگار، شفایمان را ننوشته باشد
شاعر: زلیم خان یعقوب دیلمانج: زین العابدین چمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|