الهه ی الهام
انجمن ادبی
« افسانه ی مردم»
دیدم او را آه بعد از بیست سال گفتم: این خود، اوست؟ یا نه، دیگریست چیزکی از او در او بود و نبود گفتم: این زن اوست؟ یعنی آن پریست؟ ** هر دو تن دزدیده و حیران نگاه سوی هم کردیم و حیران تر شدیم هر دو شاید با گذشت روزگار در کف باد خزان پرپر شدیم ** از فروشنده کتابی را خرید بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد خواست تا بیرون رود بی اعتنا دست من در را برایش باز کرد ** عمر من بود او که از پیشم گذشت رفت و در انبوه مردم گم شد او باز هم مضمون شعری تازه گشت باز هم افسانه ی مردم شد او. موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|